Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English
Persian
extend the maining of
مفهومی را تعمیم دادن
Other Matches
nihilism
شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
generalizes
تعمیم دادن
generalizing
تعمیم دادن
extends
تعمیم دادن
generalises
تعمیم دادن
extend
تعمیم دادن
generalize
تعمیم دادن
generalised
تعمیم دادن
generalising
تعمیم دادن
extending
تعمیم دادن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
conceptual
مفهومی
universalization
تعمیم
generalisations
تعمیم
generalization
تعمیم
genbraliztion
تعمیم
extension
تعمیم
generalizations
تعمیم
extensions
تعمیم
popularization
تعمیم
fallacy of composition
تعمیم نادرست
generalizability
تعمیم پذیری
response generalization
تعمیم پاسخ
overgeneralization
تعمیم افراطی
generable
قابل تعمیم
generalized
تعمیم یافته
stimulus generalization
تعمیم محرک
extensile
قابل تعمیم
extendable
قابل تعمیم
sort merge program
پردازش تعمیم یافته
generalized routine
روال تعمیم یافته
generalized coordinates
مختصات تعمیم یافته
generalized force
نیروی تعمیم یافته
generalized planning
برنامه ریزی تعمیم یافته
extrapolations
ادامه روند تعمیم دهی
generalized inhibitory potential
پتانسیل بازداشتی تعمیم یافته
generalized reinforcer
تقویت کننده تعمیم یافته
generalized function
تابع تعمیم یافته
[ریاضی]
extensible
قابلیت تمدید قابل تعمیم
Distribution
تابع تعمیم یافته
[ریاضی]
extrapolation
ادامه روند تعمیم دهی
vulgarization
تعمیم چیزی بزبان ساده
university extension
تعمیم مزایای دانشگاه بدانش جویانی که دردانشگاه اقامت ندارند
interoperability
قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
illustrate
شرح دادن نشان دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com