English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
destine مقدر کردن سرنوشت معین کردن
Other Matches
dole سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
ordaining مقدر کردن
ordains مقدر کردن
ordain مقدر کردن
ordained مقدر کردن
predestinate مقدر کردن
predetermine قبلا مقدر کردن
predestine مقدر شدن یا کردن
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
seal one's fate سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
officers افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
define معین کردن معنی کردن
delimited معین کردن مرزیابی کردن
defined معین کردن معنی کردن
defines معین کردن معنی کردن
delimits معین کردن مرزیابی کردن
defining معین کردن معنی کردن
delimit معین کردن مرزیابی کردن
delimiting معین کردن مرزیابی کردن
specifying معین کردن تصریح کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
specifies معین کردن تصریح کردن
specifying معین کردن معلوم کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
specify معین کردن معلوم کردن
specify معین کردن تصریح کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
allocating معین کردن
defines معین کردن
allocates معین کردن
designate معین کردن
draw the line <idiom> معین کردن
defined معین کردن
allocate معین کردن
designates معین کردن
designating معین کردن
figure out معین کردن
settle معین کردن
specifies معین کردن
specify معین کردن
specifying معین کردن
settles معین کردن
defining معین کردن
insets : معین کردن
denominate معین کردن
inset : معین کردن
define معین کردن
limit معین کردن
times وقت معین کردن
timed وقت معین کردن
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
pre appoint از پیش معین کردن
to map out جز بجز معین کردن
time وقت معین کردن
date مدت معین کردن
dates مدت معین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
locating جای چیزی را معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
located جای چیزی را معین کردن
allotting معین کردن سهم دادن
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
locate جای چیزی را معین کردن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
allotted معین کردن سهم دادن
locates جای چیزی را معین کردن
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
allots معین کردن سهم دادن
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking سد راه کردن رقیب در منطقه معین
to impose a curfew خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parse اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
time charter اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
so علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
tick mark علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
authorization to copy اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
predeterminate مقدر
fated مقدر
fey مقدر
implied مقدر
elliptical مقدر
predetermined مقدر
predestinate مقدر شده
the fullness of time وقت مقدر
tacit مقدر خاموش
heir presumptive وارث مقدر
predetermination مقدر سای
i was reserved for it تنها برای من مقدر شده بود
destinies سرنوشت
destination سرنوشت
doom سرنوشت بد
destinations سرنوشت
destiny سرنوشت
kismet سرنوشت
lot سرنوشت
the weird sisters سرنوشت
fate سرنوشت
die سرنوشت
predestination سرنوشت
fates سرنوشت
common fate سرنوشت مشترک
parcae سه خدای سرنوشت
portions سرنوشت قسمت
portion سرنوشت قسمت
manifest destiny سرنوشت ملی
allotments سرنوشت تقدیر
allotment سرنوشت تقدیر
fatalism سرنوشت باوری
fatalism اعتقاد به سرنوشت
fatalist معتقد به سرنوشت
run-offs مسابقه سرنوشت ساز
run off مسابقه سرنوشت ساز
depths بازیگر سرنوشت ساز
run-off مسابقه سرنوشت ساز
a fateful mistake اشتباهی سرنوشت ساز
depth بازیگر سرنوشت ساز
ice امتیاز سرنوشت ساز
deciding امتیاز سرنوشت ساز
karma سرنوشت مراسم دینی
to be the clincher سرنوشت ساختن [موقعیتی]
to turn the scales سرنوشت ساختن [موقعیتی]
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
lines رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
heart of stone <idiom> شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
his fate is sealed سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
predestinate قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
heir presumptive وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com