Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
curfew
مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
curfews
مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
Other Matches
martial law
مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
military doctorine
مقررات نظامی
military government
حکومت نظامی فرمانداری نظامی
martial rule
حکومت نظامی
military government
حکومت نظامی
the sabre
حکومت نظامی
martial law
حکومت نظامی
declare martial
اعلان حکومت نظامی
proclamation of martial law
اعلان حکومت نظامی
martial rule
تحت حکومت نظامی
stratocracy
حکومت یا دولت نظامی
state of martial law
حالت حکومت نظامی
at home
پذیرایی در ساعت معین
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
military clock
ساعت یا وقت نظامی
aristocracy
حکومت اشراف که اشرافیت ایشان ممکن است ازامتیازات مالی یا نظامی یااجتماعی و تربیتی خاص باشد
aristocracies
حکومت اشراف که اشرافیت ایشان ممکن است ازامتیازات مالی یا نظامی یااجتماعی و تربیتی خاص باشد
sundial
ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
sundials
ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
militarism
روح سربازی یا نظامی گری نظامی گری توسل به قدرت نظامی
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
czarism
حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
hagiarchy
حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
formulas
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulae
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formula
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
Look at the watch.
نگاه کنید به ساعت
[مچی]
ببینید ساعت چند است.
technocracies
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracy
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
zone time
وقت یا ساعت منطقهای سیستم ساعت 42 ساعتی جهانی
By my watch it's five to nine.
طبق ساعت
[مچی]
من ساعت پنج دقیقه به نه است.
My curfew is at 11.
من ساعت ۱۱ باید خانه باشم.
[چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
judge advocate
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
facings
یقه وسردست و مغزیهای لباس نظامی حرکات در جای نظامی
facing
یقه وسردست و مغزیهای لباس نظامی حرکات در جای نظامی
autocracy
حکومت مطلق حکومت استبدادی
theocracies
حکومت خدا حکومت روحانیون
theocracy
حکومت خدا حکومت روحانیون
maneuvring
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
manoeuvring
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
maneuvres
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
terminal command
فرماندهی بارانداز نظامی یکان عملیات سکوی نظامی
manoeuvres
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
manoeuvre
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
manoeuvred
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
maneuvred
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
rank and file
صفوف مختلف نظامی سلسله مراتب نظامی
terminals
سکوی نظامی بارانداز نظامی انتهایی نهایی
terminal
سکوی نظامی بارانداز نظامی انتهایی نهایی
spindles
دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
spindle
دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
standard time
ساعت بین المللی ساعت استاندارد
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock.
او
[مرد]
عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
civicism
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
phantom order
قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
military channel
چانل نظامی مجرای نظامی
synchronous
ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دو وسیله با یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسالی هم سان با سیگنال ساعت است
clockwise
مطابق گردش عقربه ساعت در جهت عقربه ساعت
military impedimenta
شماره بارنامه نظامی شماره حمل بار نظامی
army terminals
باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
o'clock
ساعت از روی ساعت
transmission
وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
transmissions
وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
provisions
مقررات
disposition
مقررات
precept
مقررات
regulations
مقررات
regulation
مقررات
arrangements
مقررات
arrangement
مقررات
requirement
مقررات
precepts
مقررات
measure
مقررات
operating instruction
مقررات کار
standard specification
مقررات استاندارد
ordinance
مقررات محلی
mounting instruction
مقررات نصب
ordinances
مقررات محلی
trancscendent
ماورای مقررات
infraction
نقض مقررات
instruction for assembly
مقررات نصب
The regulations in force .
مقررات جاری
army regulation
مقررات ارتشی
by rule
طبق مقررات
laws of the game
مقررات مسابقه
government regulation
مقررات دولتی
control measures
مقررات کنترلی
by law
طبق مقررات
holding
نقض مقررات
disciplinary regulation
مقررات انضباطی
heptarchical
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
heptarchic
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
instituting
اصل قانونی مقررات
To be observant of the regulations .
ملاحظه مقررات را کردن
red tape
مقررات دست و پاگیر
sanctioned laws
قوانین یا مقررات مصوبه
institutes
اصل قانونی مقررات
instituted
اصل قانونی مقررات
illegally
برخلاف قانون و مقررات
ruled based deduction
استنباط بر مبنای مقررات
institute
اصل قانونی مقررات
lodge-books
کتاب مقررات معماری
illicit
نا مشروع مخالف مقررات
tariff regulations
مقررات تعرفه بندی
manual
مقررات کتاب راهنما
assembly instrudactions
مقررات یا دستورات نصب
conditions
مقررات و شرایط اسبدوانی
officialism
رسمیت مقررات اداری
inland rules
مقررات حرکت در ابهای داخلی
european community competition rules
مقررات رقابت در جامعه اروپا
formally
مقررات رسمی یا اداری فاهرا"
discipline and adjustment board
هیئت تدوین مقررات انضباطی
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
meter rule
مقررات مربوط به ساختن قایقهای بادی
regulation
نظامنامه مقررات و نظامات نظام تنظیم
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
highway dispatch
مقررات و قوانین عبور ومرور در شاهراهها
road discipline
مقررات عبور و مرور روی جاده
poaches
برخلاف مقررات شکار صید کردن
poached
برخلاف مقررات شکار صید کردن
poach
برخلاف مقررات شکار صید کردن
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
regulatory signs
علایم نشان دهنده مقررات جاده ها
There is an outcry against these regulations.
همه از این مقررات فریادشان بلند است
deviations
از شروط و مقررات قراردادتجاوز کردن و خارج شدن
The regulations are stI'll in force ( effect ) .
این مقررات هنوز بقوت خود با قی است
inspector
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
expedite rule
مقررات سرعت بخشیدن به بازی پینگ پنگ
inspectors
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
unmilitary
بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
last chance rule
مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
prodify
تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
deviation
از شروط و مقررات قراردادتجاوز کردن و خارج شدن
marquis queensberry rules
مجموعه قوانین و مقررات بوکس که در سال 6781میلادی وضع شد
table of precedence
صورتی که ترتیب الویت قوانین و مقررات مختلفه راتعیین میکند
system
مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
systems
مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
hand salute
سلام نظامی دادن سلام نظامی
court martial
محاکمه نظامی محاکمه نظامی کردن
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observers
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
government
حکومت
gynarchy
حکومت زن
administrations
حکومت
gynocracy
حکومت زن
dominion
حکومت
administration
حکومت
raj
حکومت
governments
حکومت
gynecocracy
حکومت نسوان
hagiocrasy
حکومت مقدسان
gynocracy
حکومت زنان
gynecocracy
حکومت زنان
gynaecocracy
حکومت زنان
gerontocracy
حکومت سالخوردگان
gerontocrasy
حکومت پیران
governable
قابل حکومت
governance
طرز حکومت
governmentalism
حکومت گرایی
governmentalist
حکومت گرا
governor's seat
حکومت نشین
governorship
استانداری حکومت
governorship
حکومت حکمرانی
governs
حکومت کردن
local government
حکومت محلی
under the seway of
تحت حکومت
condominiums
حکومت مشترک
condominium
حکومت مشترک
theonomy
حکومت خدایی
thearchy
حکومت خدایان
kakistocracy
بدترین حکومت
plutocracy
حکومت اغنیاء
governed
حکومت کردن
govern
حکومت کردن
hierocracy
حکومت روحانیون
home rule
حکومت ملی
home rule
حکومت داخلی
imperialism
حکومت امپراتوری
aristocracies
حکومت اشرافی
mixed government
حکومت مختلط
czarisme
حکومت تزاری
misrule
بد حکومت کردن
misruled
بد حکومت کردن
democratic government
حکومت ملی
misrules
بد حکومت کردن
plutocracy
حکومت دولتمندان
plutocracy
حکومت توانگران
plutocracies
حکومت دولتمندان
czarisme
حکومت قیصری
constitutionalism
حکومت مشروطه
constitutional government
حکومت مشروطه
autocracy
حکومت مطلق
caesarism
حکومت امپراطوری
caesarism
حکومت مطلقه
central government
حکومت مرکزی
autarky
حکومت استبدادی
autarchy
حکومت استبدادی
autocracy
حکومت مستقل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com