Dictiornary-Farsi | مقرون به صرفه نیست. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
It is not economical.	مقرون به صرفه نیست.


Other Matches

economic	نزدیک به صرفه مقرون به صرفه
economical	مقرون به صرفه
costings	مقرون به صرفه
cost-effective	مقرون به صرفه
It is not to your advantage.	مقرون بصرفه نیست
he is a bad husband	صرفه جو نیست
supply economy	صرفه جویی در مصرف اماد صرفه جویی تدارکاتی
expediential	مقرون بمصلحت
commodious	مقرون بصرفه
fea	مقرون بایمان
evidentiary	مقرون بدلیل
advantageaus	مقرون بصرفه
advisable	مقرون بصلاح
expilation	سرقت مقرون به ازار
urbane	مقرون به ادب مودبانه
All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
well a	خردمندانه مقرون به تامل خردمند
inquisitorial	مقرون به سخت گیری در پرسش
robberies	سرقت مقرون به ازار یاتهدید
robbery	دزدی مقرون به ازار یا تهدید
robberies	دزدی مقرون به ازار یا تهدید
robbery	سرقت مقرون به ازار یاتهدید
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
anti-Semitic	مقرون به دشمنی با نژاد سامی یایهود
pay load	اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
frugal	صرفه جو
housewifely	صرفه جو
denebola	صرفه
thrifty	صرفه جو
providential	صرفه جو
advantage	صرفه
parsimonious	صرفه جو
penny wise	صرفه جو
beta leonis	صرفه
behoof	صرفه
inadvisable	بی صرفه
economical	صرفه جو
economizer	صرفه جو
economization	صرفه جوئی
frugal	با صرفه اندک
inexpensive	معقول صرفه جو
economy	صرفه جویی
frugally	با صرفه جوئی
saving	صرفه جویی
economies	صرفه جویی
backstop technology	تکنولوژی با صرفه
thrift	صرفه جویی
gains	صرفه استفاده
gain	صرفه استفاده
gained	صرفه استفاده
chariness	صرفه جوئی
thrift	صرفه جوئی
frugality	صرفه جویی
parsimony	صرفه جویی کم خرجی
economized	صرفه جویی کردن
scrounge	صرفه جویی کردن
scrounges	صرفه جویی کردن
scrounged	صرفه جویی کردن
economizing	صرفه جوئی کردن
economizes	صرفه جویی کردن
economize	صرفه جویی کردن
economising	صرفه جویی کردن
economises	صرفه جویی کردن
economised	صرفه جویی کردن
scrounging	صرفه جویی کردن
consumption economies	صرفه جوئیهای مصرفی
economies of scale	صرفه جوئیهای مقیاس
economizing method	روش صرفه جویی
economy factor	ضریب صرفه جویی
external economies	صرفه جوئیهای خارجی
sparing	مضایقه کننده صرفه جو
saves	صرفه جویی کردن
provident	صرفه جو اینده نگر
spillover benefits	صرفه جوئیهای خارجی
thriftily	از روی صرفه جوئی
internal economies	صرفه جوئیهای داخلی
saved	صرفه جویی کردن
spareable	قابل صرفه جویی
save	صرفه جویی کردن
cut corners <idiom>	صرفه جویی کردن
To save . To economize.	صرفه جوئی کردن
diseconomies of scale	عدم صرفه جوئی به مقیاس
penny wise and pound foolish	صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
economizer	صرفه جویی کننده انرژی
gas saving	صرفه جویی در مصرف بنزین
an economist of time	متخصص در صرفه جویی وقت
feed heater	دستگاه صرفه جویی درحرارت
advantageously	با داشتن صرفه یا سود سودمندانه
time saver	صرفه جویی کننده در وقت
economies of scale	صرفه جوئیهای تولید انبوه
providence	صرفه جویی اینده نگری
internal diseconomies	عدم صرفه جوئیهای داخلی
housewifely	از روی خانه داری یا صرفه جوئی
austerity package	بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
to save up for something	برای چیزی صرفه جویی کردن
I'm saving up for a new bike.	من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
an economist of time	کسی که میتواند در وقت صرفه جویی کند
laborsaving	تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
cut corners <idiom>	[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
economizing	صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
library	و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
libraries	و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
storage	می نیست
temporary storage	می نیست
It's not new.	نو نیست.
aint	نیست
isn't	نیست
Plug and Play	یچ نیست
auxiliary	نیست
secondary	نیست
he takes no notice of it	نیست
he is not of our number	از ما نیست
it is well enough	بد نیست
auxiliaries	نیست
there is no hurry	عجلهای نیست
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
there is no hurry	شتابی نیست
that is wrong	درست نیست
There is nothing wrong with you . You are all right .	هیچیت نیست
that is not it	این نیست
he is not in it	داخل نیست
that depends	معلوم نیست
thereis no end to it	انراپایانی نیست
he has nothing in him	کسی نیست
inextinct	نیست نشده
if you please	اگرزحمت نیست
to make no mention of	ذکری از ان نیست
he is not willing to go	نیست برود
he is out of huomor	سر دماغ نیست
he is rather i. than sick	ناخوش نیست
Such is not the case . That is not so.	اینطور نیست
he knows a thing or two	بی تجربه نیست
It cant be helped.	چاره ای نیست
It is all right . It is o. k.	طوری نیست
you are written	حق با شما نیست
It's not new.	جدید نیست.
i do not have it in me	از من ساخته نیست
he is none of my friends	او از دوستان من نیست
he is out of huomor	سر خلق نیست
he is out of his senses	بهوش نیست
it is immaterial	چیزی نیست
ought not	شایسته نیست
dont mention it	چیزی نیست
no trouble	زحمتی نیست
no hurry	عجلهای نیست
niet le fait	کار او نیست
sacred cow <idiom>	چارهای نیست
my health is tolerable	حالم بد نیست
no sweat <idiom>	مشکلی نیست
it needs not	لازم نیست
it's only me	کسی نیست
cold is merely privative	گرما نیست
no matter	چیزی نیست
no object	چیزی نیست
it has escaped my remembrance	یاد نیست
it is not half bad	هیچ بد نیست
I dont remember ( recall ) .	یادم نیست
it is not in good workingorder	دایر نیست
it is nothing out of the way	غریب نیست
it is unnecessary	لازم نیست
it is unsuitable	مناسب نیست
There is no hot water	آب گرم نیست.
He is not man enough to do it . He is not the man for it . He hasnt got the guts to do it .	مردش نیست
He goes on and on . He is most persistent .	ول کن معامله نیست
no wonder <idiom>	تعجبی نیست
it lies beyond his competence	در صلاحیت او نیست
close the door please	اگرزحمت نیست
Nevermind!	مهم نیست !
nihilism	نیست انگاری
It is not advisable . It is inexpedient.	صلاح نیست
needn't	لازم نیست
static	که پویا نیست
i am out of sorts	خلقم بجا نیست
iam pretty well	نسبه حالم بد نیست
that in nothing to me	پیش من چیزی نیست
i dont care a pin	مرا پروایی نیست
that is not my a	این کارمن نیست
this is not fair	این انصاف نیست
that is no bed of roses	اش دهن سوزی نیست
that is no great work	کار بزرگی نیست
that is not fair	این انصاف نیست
i am out of sorts	حالم خوب نیست
if you dont object	اگر مانعی نیست
that is not the case	مطلب چنین نیست
thereis no end to it	انتهای برای ان نیست
he is indisposed to go	مایل نیست برود
he is indisposed to go	اماده رفتن نیست
there is no question but that.	شکی نیست که) .00000
he is nod	اهل انظباط نیست
oughtn't	نبایستی شایسته نیست
he is not of that stamp	ازان جنس نیست
It cant be all that bad.	نه بابا اینقدر هم بد نیست
he is not willing to go	مایل برفتن نیست