Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
blame
مقصر دانستن
blamed
مقصر دانستن
blames
مقصر دانستن
blaming
مقصر دانستن
fault
مقصر دانستن
faulted
مقصر دانستن
faults
مقصر دانستن
Search result with all words
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
inculpate
تهمت زدن به مقصر دانستن
Other Matches
non feasor
مقصر
guilty
مقصر
hangdog
مقصر
culprit
مقصر
culprits
مقصر
at fault
<idiom>
مقصر
faultful
مقصر
culpable
مقصر
sinner
مقصر
in fault
مقصر
shorrcomer
مقصر
tort feasor
مقصر
nocent
مقصر
shortcomer
مقصر
blameworthy
مقصر
sinners
مقصر
delinquent
مقصر
delinquents
مقصر
blamable
مقصر
blameful
مقصر
deliquent
مقصر
faulty
مقصر
faulty
مقصر نکوهیده
to get the blame
مقصر شدن
defaulter
سرباز مقصر
defaulters
سرباز مقصر
faultily
بطور معیوب یا مقصر
convicting
شخص مقصر و محکوم
incriminated
مقصر قلمداد کردن
incriminate
مقصر قلمداد کردن
self incrimination
مقصر شماری خود
incriminating
مقصر قلمداد کردن
incriminates
مقصر قلمداد کردن
convicted
مقصر دانسته شدن
convict
مقصر دانسته شدن
convict
شخص مقصر و محکوم
convicts
مقصر دانسته شدن
convicting
مقصر دانسته شدن
convicts
شخص مقصر و محکوم
to be to blame for something
مقصر درکاری بودن
to blame one another
همدیگر را مقصر کردن
convicted
شخص مقصر و محکوم
They held me culpable for the accident.
آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
perpetrate
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrated
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrating
مرتکب کردن مقصر بودن
She is more culpable than the others.
او
[زن]
بیشتر از دیگران گناه کار
[مقصر]
است.
to be on a guilt trip
<idiom>
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
damm
بد دانستن
deprecate
بد دانستن
adjudge
دانستن
cognize
دانستن
deprecates
بد دانستن
deprecated
بد دانستن
con
دانستن
conned
دانستن
cons
دانستن
aim
: دانستن
aimed
: دانستن
aims
: دانستن
receive as
دانستن
put down as
دانستن
to d. of
بد دانستن
know
دانستن
knows
دانستن
learns
دانستن
learn
دانستن
conning
دانستن
learnt
دانستن
to deesm a
صلاح دانستن
to fancy oneself
خودراکسی دانستن
to know for certain
یقین دانستن
to make a point of
ضروری دانستن
make much of
مهم دانستن
to take for granted
مسلم دانستن
to deesm a
مقتضی دانستن
to d. a pratice
کاریرا بد دانستن
foreknow
از پیش دانستن
intitle
مستحق دانستن
exteriorize
فاهری دانستن
deified
خدا دانستن
knowledge of a language
دانستن زبانی
consubstantiate
هم جنس دانستن
mislike
بد دانستن انزجار
superannuate
متروکه دانستن
to reproach an act
کاری را بد دانستن
to consider as agood a
شگون دانستن
illegalize
غیرقانونی دانستن
allow
روا دانستن
deify
خدا دانستن
averred
بحق دانستن
knowable
قابل دانستن
trivialised
بی اهمیت دانستن
trivialises
بی اهمیت دانستن
postulating
لازم دانستن
trivialising
بی اهمیت دانستن
trivialize
بی اهمیت دانستن
postulated
لازم دانستن
postulate
لازم دانستن
aver
بحق دانستن
allowing
روا دانستن
allows
روا دانستن
abominate
مکروه دانستن
abominated
مکروه دانستن
deifying
خدا دانستن
avers
بحق دانستن
abominating
مکروه دانستن
averring
بحق دانستن
trivialized
بی اهمیت دانستن
trivializes
بی اهمیت دانستن
ignore
بی اساس دانستن
abominates
مکروه دانستن
require
لازم دانستن
required
لازم دانستن
requires
لازم دانستن
requiring
لازم دانستن
have
دانستن خوردن
having
دانستن خوردن
wit
دانستن اموختن
wits
دانستن اموختن
trivializing
بی اهمیت دانستن
postulates
لازم دانستن
deifies
خدا دانستن
ignored
بی اساس دانستن
foresees
از پیش دانستن
foresee
از پیش دانستن
ignoring
بی اساس دانستن
ignores
بی اساس دانستن
account
تخمین زدن دانستن
to take with a grain of salt
اغراق امیز دانستن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
to rule out
غیر قابل دانستن
to rule out
رد کردن بی ربط دانستن
superannuate
بازنشسته دانستن یاشدن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
sanctioned
دارای مجوزقانونی دانستن
i reckon one wise
کسی را خردمند دانستن
hypostatize or size
ذات جدا دانستن
sanctioning
دارای مجوزقانونی دانستن
to exclude something
[as something]
چیزی را بی ربط دانستن
entitles
حق دادن مستحق دانستن
adjudged
مقرر داشتن دانستن
ascribing
اسناد دادن دانستن
entitle
حق دادن مستحق دانستن
entitling
حق دادن مستحق دانستن
ascribe
اسناد دادن دانستن
ascribed
اسناد دادن دانستن
ascribes
اسناد دادن دانستن
sanctions
دارای مجوزقانونی دانستن
loth
بیزار بودن از بد دانستن
to rule something out
چیزی را بی ربط دانستن
sanction
دارای مجوزقانونی دانستن
deprecates
قبیح دانستن ناراضی بودن از
deprecated
قبیح دانستن ناراضی بودن از
esteem
لایق دانستن محترم شمردم
to exclude something
[as something]
چیزی را غیر قابل دانستن
to have something at one's disposal
چیزی را مال خود دانستن
to have something
چیزی را مال خود دانستن
intitule
لقب دادن مستحق دانستن
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
to rule something out
چیزی را غیر قابل دانستن
deprecate
قبیح دانستن ناراضی بودن از
To appreciate something ( some one ) .
قدر چیزی ( کسی ) را دانستن
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
to give priority to
پیشی دادن به مقدم دانستن بر
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
wist
دانستن گذشته فعل wit
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
To know the tricds of the trade . To know the ropes . To know ones stuff.
فوت وفن کاری را دانستن
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
justifies
تصدیق کردن ذیحق دانستن
justify
تصدیق کردن ذیحق دانستن
justifying
تصدیق کردن ذیحق دانستن
To know it backwards.
مطلبی رافوت آب بودن (خوب دانستن )
presumed
مسلم دانستن احتمال کلی دادن
presumes
مسلم دانستن احتمال کلی دادن
put the question
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
presume
مسلم دانستن احتمال کلی دادن
To value somebodys acvice .
قدر پند ونصیحت کسی را دانستن
cry down
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to take for gospel
مانندکلام خدادانستن مانندحرف پیغمبر راست دانستن
to lay the blame on someone
تقصیر رابگردن کسی گذاشتن کسیرامسئول دانستن
daemon
در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com