Dictiornary-Farsi | مقصودم برادر اوست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 102 (6 milliseconds)

English	Persian
imeant his brother	مقصودم برادر اوست


Other Matches

imeant that he is kind	مقصودم اینست که ادم مهربانی است
I was not serious , it was meant as a jock .	جدی نمی گفتم مقصودم شوخی بود
he is if the right	حق با اوست
it is up to him to	با اوست که
to rank the soldiers	اوست
it is he that	اوست که
it is his fault	تقصیر اوست
In that case he is right.	د رآنصورت حق با اوست
the fault lies with him	تقصیر با اوست
that right inheres in him	این حق اوست
is that her	ایا اوست
it is usual with him	معمول اوست
he is f. her	مایل اوست
it is mortal to him	کشنده اوست
it is a libel on him	مایه ابروئی اوست
it is under his nose	درست جلوچشم اوست
it is under his nose	پیش روی اوست
he loves herher to d.	دیوانه عشق اوست
it is his very own	مال خود اوست
the goods are orlie in pledge	کالا در گرو اوست
it is personal to himself	مال شخص اوست
batters	توپزنی که نوبت اوست
It belongs to him personally.	متعلق بشخص اوست
batter	توپزنی که نوبت اوست
There is some talk of his resigning.	صحبت از استعفای اوست
strikers	بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers	کروکه بازی که نوبت اوست
striker	بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker	کروکه بازی که نوبت اوست
demonist	کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
every dog has his d.	هرکسی چندروزه نوبت اوست
it depends on his approval	منوط به موافقت و تصویب اوست
noah ark	کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
that is his look	این کار وابسته بخود اوست
it is his p to forgive	بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
he has the p of forgiving	بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
every dog has his day <idiom> <none>	هرکسی پنج روزه نوبت اوست
the observed of all observers	کسیکه توجه همه سوی اوست
first come, first served <idiom>	هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
She is handicapped by her age . Her age stands in her way .	سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
it is u.for him to tell a lie	دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
gallio	ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
bru	برادر
bro	برادر
Br	برادر
fra	برادر
relatives	برادر
brotherless	بی برادر
brother in low	برادر زن
brorher in law	برادر زن
brother in law	برادر زن
brother-in-law	برادر زن
brothers-in-law	برادر زن
fratricide	برادر کش
brothers	برادر
brother	برادر
fratricide	برادر کشی
nephew	پسر برادر
nephews	پسر برادر
Big Brother	برادر بزرگتر
uterine brother	برادر امی
sister-in-law	خواهرشوهر زن برادر
sibling	برادر یاخواهر
siblings	برادر یاخواهر
sisters-in-law	خواهرشوهر زن برادر
full blood	برادر تنی
half-brothers	برادر ناتنی
blood brothers	برادر خوانده
blood brothers	برادر هم خون
half brother	برادر ناتنی
blood brother	برادر هم خون
blood brother	برادر خوانده
brother of half blood	برادر ناتنی
aaron	برادر موسی
full blood	برادر ابوینی
bigbrother	برادر بزرگتر
sib	برادر یا خواهر
foster brother	برادر رضاعی
nepew	پسر برادر
half-brother	برادر ناتنی
brother of full blood	برادر تنی
grand niece	نوه برادر یا خواهر
half blood brother	برادر امی یا ابوی
grandnephew	نوه برادر یا خواهر
grandniece	نوه برادر یا خواهر
fraternal	برادر وار ائتلافی
half-brother	برادر امی یا ابی
My younger brother and sister .	برادر وخواهر کوچک من
nieces	دختر برادر یا خواهر
niece	دختر برادر یا خواهر
grand nephew	نوه برادر یا خواهر
half-brothers	برادر امی یا ابی
sister in law	خواهر شوهر زن برادر
blue flag	پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
billies	برادر مخفف نام william
billy	برادر مخفف نام william
You are sure a dead ringer for muy brother.	تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
nepotism	انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری
brother in low	برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
brorher in law	برادر شوهر شوهر خواهر
nepew	پسر خواهر برادر زاده یا خواهر زاده