English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (8 milliseconds)
English Persian
turn a deaf ear to <idiom> ممانعت از شنیدن
Other Matches
arrested جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
hear شنیدن
hears شنیدن
at hearing it از شنیدن ان
listen شنیدن
listened شنیدن
listening شنیدن
listens شنیدن
listen شنیدن
hear شنیدن
audible قابل شنیدن
he was pleased to hear it از شنیدن ان خوشنودشد
mishearing عوضی شنیدن
mishear عوضی شنیدن
rehear دوباره شنیدن
misheard عوضی شنیدن
mishears عوضی شنیدن
to smell something burning بوی سوخته شنیدن
overhearing از فاصله دور شنیدن
overhears از فاصله دور شنیدن
overhear از فاصله دور شنیدن
To have a nice chit - chat. To exchange banters and repartees. گل گفتن وگه شنیدن
overheard از فاصله دور شنیدن
inaudible غیر قابل شنیدن
audible آنچه قابل شنیدن است
to meet with a repulse پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
bleep صدای اخطار قابل شنیدن
beep صدای اخطار قابل شنیدن
beeped صدای اخطار قابل شنیدن
beeping صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping صدای اخطار قابل شنیدن
beeps صدای اخطار قابل شنیدن
to gain any ones ear کسیرا اماده شنیدن حرفی
bleeps صدای اخطار قابل شنیدن
Hear it on the grapevine <idiom> [شنیدن شایعه در مورد شخصی یا چیزی]
audio مربوط به صدا یا آنچه قابل شنیدن است
In at one ear and out at the other . <proverb> از یک گوش شنیدن و از یکى دیگر بدر کردن .
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
Eavesdrop فالگوش ایستادن، استراق سمع کردن، یواشکی حرفهای دیگران را شنیدن
flash to bang time زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
bell character کد کنترلی که باعث میشود ماشین یک سیگنال قابل شنیدن ایجاد کند
withhold ممانعت
restraint ممانعت
prevention ممانعت
interdiction ممانعت
exclusion ممانعت
withheld ممانعت
withholding ممانعت
block age ممانعت
forbiddance ممانعت
debarment ممانعت
interdict ممانعت
withholds ممانعت
obstructions ممانعت
restraints ممانعت
molestation ممانعت
obstruction ممانعت
steric hindrance ممانعت فضایی
liberalizer رافع ممانعت
area interdiction ممانعت در منطقه
preventer ممانعت کننده
interference ممانعت غیرمجاز
prohibition تحریم ممانعت
trade barrier ممانعت تجاری
impeded ممانعت کردن
blockage ممانعت دریایی
checks ممانعت کردن
denial measures اصول ممانعت
hanging prevention ممانعت از تعلیق
forfend ممانعت کردن
area interdiction ممانعت منطقهای
impedes ممانعت کردن
impede ممانعت کردن
annoyance ممانعت ازردگی
check ممانعت کردن
checked ممانعت کردن
blockages ممانعت دریایی
hindered rotation چرخش ممانعت شده
liberalizing رفع ممانعت کردن
liberalizes رفع ممانعت کردن
liberalized رفع ممانعت کردن
rein ممانعت لجام زدن
liberalised رفع ممانعت کردن
liberalising رفع ممانعت کردن
liberalises رفع ممانعت کردن
stall ماندن ممانعت کردن
stalling ماندن ممانعت کردن
write inhibit ring حلقه ممانعت از نوشتن
liberalize رفع ممانعت کردن
stramline flow جریان موازی یابی ممانعت
forclosure سلب حق اقامه دعوی ممانعت
mutual exclusion ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
denials ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
preventing مانع شدن ممانعت کردن
prevents مانع شدن ممانعت کردن
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
preventive عامل ممانعت جلوگیری کننده
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
prevent مانع شدن ممانعت کردن
denial measures تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
blocking and chocking ممانعت و راه بندی کردن
blank ممانعت از امتیاز گیری حریف
denial ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
blankest ممانعت از امتیاز گیری حریف
competition clause شرط ممانعت از دخول دیگران
survive ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
surviving ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survived ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
survives ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
clearing block قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
interdiction ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
interdict ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
stickers اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
sticker اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
terrain avoidance ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
back pressure valve سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
censeur ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
interlocked وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocking وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlock وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
prevention of stripping ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
contact burst preclusion ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
counterflak اتش خنثی کننده توپخانه پدافندهوایی ضد پدافند هوایی عملیات ممانعت از پدافندهوایی
detention of pay ممانعت ازپرداخت حقوق توقیف حقوق
air interdiction عملیات ممانعتی هوایی ممانعت هوایی
obstructions خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
obstruction خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
hindered ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindering ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinders ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder ممانعت کردن جلوگیری کردن
trapping اختلاف در امواج رادار ممانعت از پخش امواج رادار
realistic deterrence میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com