English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
Other Matches
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
methought چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
i knew no bounds حد نداشت
his painting lacked repose نداشت
hadn't نداشت
he had no business to حقی نداشت که
he was not inclined to go سر رفتن نداشت
My ass never had a tail from the time it was a foa. <proverb> خر ما از کرگى دم نداشت .
inopportuneness بی مناسبت
pertinence مناسبت
pertinency مناسبت
propitiousness مناسبت
timeliness مناسبت
appropiateness مناسبت
appositeness مناسبت
it was nothing short of پای کمی از.......نداشت
he had not a kick in him نیروی لگدزدن نداشت
pertinence or nency اقتضا مناسبت
adequacy تکافو مناسبت
meetness شایستگی مناسبت
inopportunity عدم مناسبت
rapport مناسبت سازگاری
adaptableness سازش مناسبت
accomodate مناسبت کردن
suitability مناسبت شایستگی
decorum مناسبت رفتاربجا
felicity اقتضاء مناسبت
felicities اقتضاء مناسبت
His remark was not relevant ( pertinet ) . حرفش مناسبتی بامطلب نداشت
This remark was uncalled for . این حرف مورد نداشت
Hi did not fear to die. از مرگ ترس وواهمه ای نداشت
There was absolutely no point in her going . رفتن او اصلا" موردی نداشت
foolishness عدم مناسبت ناشایستگی
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
attune وفق دادن مناسبت
he had no evidence to go upon مدرکی نداشت که بدان متکی شود
Except for that one typo, there were no mistakes. به جز یک اشتباه تایپی هیچ غلطی نداشت.
i had many books he had none من کتابهای بسیار داشتم اوهیچ نداشت
he wrote himself out ازبس نوشت دیگرچیزی نداشت که بنویسد
events to mark the Day of German Unity مراسم به مناسبت روز یگانگی آلمان
. Why,what was the harm? چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
implying مطلبی را رساندن
implies مطلبی را رساندن
thematic مطلبی مقالهای
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
imply مطلبی را رساندن
intimated مطلبی را رساندن
intimating مطلبی را رساندن
intimate مطلبی را رساندن
intimates مطلبی را رساندن
On the recent developments he had nothing to say. در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
He was barred from the casino. او [مرد] اجازه نداشت داخل این کازینو [قمارخانه] بشود.
prostyle ایوان پرستش گاههای یونانی که چهار ستون بیشتر نداشت
to pierce a mystery بکنه مطلبی پی بردن
To bring up a topic . To introduce a subject . مطلبی راعنوان کردن
To do justice to something. حق مطلبی را ادا کردن
to inquire into a matter مطلبی را باز جویی
Please supply the facts relevant to the case. لطفا" حقایق ومطالبی را که با موضوع مناسبت دارد فراهم کنید
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
To bring something to someones ears . مطلبی را به گوش کسی رساندن
To drum something into someones head . مطلبی را به گوش کسی خواندن
to smack of something <idiom> مطلبی را رساندن [اصطلاح مجازی]
antiphrasis بیان مطلبی به معنی مخالف ان
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
to e. into a matter مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
mental reservation خود داری از ذکر مطلبی
named <adj.> <past-p.> اظهار شده
affirm اظهار کردن
stated <adj.> <past-p.> اظهار شده
affirmative اظهار مثبت
termed <adj.> <past-p.> اظهار شده
mentioned <adj.> <past-p.> اظهار شده
Vote (write) against a proposallll. بر ضد پیشنهادی رأی دادن ( مطلبی نوشتن )
slurring مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
To know it backwards. مطلبی رافوت آب بودن (خوب دانستن )
shrugging بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugged بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
To spell something out for some one .To drive it home to someone . مطلبی را به کسی شیر فهم کردن
to grind a person in a subject مطلبی راخوب حالی کسی کردن
slurred مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
shrug بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
slur مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
To give it straight from the shoulder. مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
slurs مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
be sorry [apologizing] اظهار تاسف کردن
afore-mentioned <adj.> اظهار شده در بالا
aforementioned <adj.> اظهار شده در بالا
abovementioned <adj.> اظهار شده در بالا
above-quoted <adj.> اظهار شده در بالا
above-mentioned <adj.> اظهار شده در بالا
express willingness اظهار تمایل کردن
compassionate [archaic] اظهار تاسف کردن
To express an opinion. To comment. اظهار نظر کردن
To plead ignorance. اظهار بی اطلاعی کردن
customs declaration اظهار نامه گمرکی
I have no comments make . No comments . از اظهار نظر معذوریم
commiserate اظهار تاسف کردن
regret اظهار تاسف کردن
why i think i can هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
merism بیان مطلبی کلی با ذکر وقیاس مخالف
non commital از گرفتارکردن خویش بویسله تصدیق یا تکذیب مطلبی
nuncupation افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
declamatory مربوط به قرائت مطلبی باصدای بلند وغرا
acknowledge وصول نامه ای را اظهار داشتن
To air ones knowlodge. اظهار فضل ودانش کردن
issue of fact نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] اظهار نظر دادن در باره چیزی
to weigh in [on something] اظهار نظر کردن [در مورد چیزی]
such یک چنین
likewise چنین
so چنین
i express my regret for it که چنین شد
such چنین
like this چنین
sic چنین
thus چنین
it happened thaf چنین
such and such چنین و چنان
exactly چنین است
secus نه این چنین
methinks چنین مینماید
so said darius چنین گفت ....
amen چنین باد
there is a rumour that چنین میگویند که
who said so? که چنین حرفی زد
beit so چنین باد
the report goes چنین گویند
beit so چنین باشد
i was given to understand چنین فهمیدم
i imagine he is my friend چنین می پندارم
be it so چنین باد
be it so چنین باشد
I wI'll not comment on this issue. درباره این مطلب اظهار نظری نمی کنم
i express my regret for it پوزش میخواهم که چنین شد
Fate had so decreed . I t was so destined . قسمت چنین بود
so-called که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
so called که چنین نامیده شده
it follows that..... چنین برمی اید که ....
is it not ایا چنین نیست
semble چنین به نظر می رسد
perhaps so شاید چنین باشد
in that case حال که چنین است
methinks بنظرم چنین میرسد
meseems چنین بنظرم میرسد
it look as if چنین مینماید که گویی
that is not the case مطلب چنین نیست
The poison took effect after one hour. زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.
He is looking for trouble. دنبال شر می گردد
unsettling آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
fallacy of composition استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
But fate decreed otherwise. اما قسمت چنین بود .
is that so? ایا وا قعا چنین است
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. ابدا"چنین چیزی نیست
so and so اینکار وانکار چنین وچنان
so-and-so اینکار وانکار چنین وچنان
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
such being the case حال که چنین است دراینصورت
it promisews to be easy چنین مینماید که اسان است
so to speak اگربتوان چنین چیزی گفت
scilicet از این چنین استنباط میشود.....
ex-directory شخصی که چنین شمارهای را دارد
coloratura خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
I never saw anything like it. من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
The story goes that … آورده اند که (چنین روایت کنند )…
he pretended to be asleep چنین وانمود کرد که خواب است
coloraturas خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
so to peaking اگر بتوان چنین چیزی گفت
Such a thing does not exist at all . چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
covenants که بین طرفین مبادله می گردد
The earth moves round the sun . زمین بدور خورشید می گردد
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
covenant که بین طرفین مبادله می گردد
No such a thing has been stipulated in the contract. درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
the propriety of a term درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
sic علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
bargain hunter کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
registering ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
register ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
delay دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
riffling کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
delaying دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
proteranthous دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
registers ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
riffle کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
delays دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
riffled کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com