Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
in pride of grease
مناسب برای کشتن
Other Matches
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
keystroke
برسی هر کلید انتخاب شده برای اطمینان یافتن از اینکه برای عملی مناسب است
To kI'll animals for food .
جانوران را برای غذا کشتن
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
fair weather
مناسب برای
running
مناسب برای مسابقه دو
suitable for children
مناسب برای بچه ها
skiable
مناسب برای اسکی
fill the bill
<idiom>
مناسب برای همه جا
cantabile
مناسب برای اواز
airworthy
مناسب برای پرواز
airworthiness
مناسب برای پرواز
winterish
مناسب برای زمستان
fishable
مناسب یا مجاز برای ماهیگیری
buyer's market
بازار مناسب برای خریدار
fencible
مناسب برای نرده کشی
readying
مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready
مناسب برای استفاده از یا فروش .
readies
مناسب برای استفاده از یا فروش .
market value
قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
readied
مناسب برای استفاده از یا فروش .
offices
مناسب برای استفاده در شرکت
office
مناسب برای استفاده در شرکت
gressorial
مناسب برای راه رفتن
roadworthy
مناسب برای بکاربردن درجاده ها
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
jump altitude
ارتفاع مناسب برای پرش چتربازان
fair drawing
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
jump speed
سرعت مناسب برای پرش باچتر
lyrical
مناسب برای نواختن یاخواندن باچنگ
sawtimber
الوار مناسب برای اره کشی
He's not suited for a doctor.
او
[مرد]
برای یک پزشک مناسب نیست.
log wood
درخت بقم
[در بافت این گیاه ماده رنگینی بنام هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساخت رنگینه های قرمز، بنفش، آب و خاکستری مورد استفاده قرار می گیرد و برای الیاف پشم و ابریشم مناسب است.]
bug taper
ریسمان مناسب برای استفاده از طعمه زیر اب
gorge portion
محل مناسب برای ایجاد سد دربستر رودخانه
slot
منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
slots
منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
amphimictic
مناسب برای تولید و تناسل واختلاط نژاد
ski run
سرازیری یا مسیر مناسب برای اسکی بازی
that is i. to this purpose
برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
slotting
منطقه جلو دروازه برای حمله مناسب
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
constructive placement
تعیین محل برای بارگیری یاتخلیه مناسب کشتیها
fits units with ... connection
مناسب برای دستگاه هایی با اتصال ...
[الکترونیک مهندسی برق]
The fire is fit to roast the meat.
این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است
moments of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
sector
شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
sectors
شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
verification
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
fourth generation computers
زبانهایی که برای کاربر فاهر مناسب دارند و هوشمند طراحی نشده اند
voice
توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voices
توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voicing
توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
CD WO
مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
drops
خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
drop
خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
dropped
خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
dropping
خطای نوار یا دیسکی که باید برای داده ذخیره شده مناسب به درستی مغناطیسی شود
conversion
1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
conversions
1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
populate
1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
populating
1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
populates
1-حافظه یا انتخابهای مناسب برای کامپیوتر.2-تخته مدار چاپ شده که در سوکتهای خالی قط عاتی دارند
enumerated type
فضای ذخیره سازی داده یا رده بندی با استفاده از اعداد برای نمایش برچسبهای مناسب انتخاب شدنی
fibre optics
لایههای مناسب شیشهای یا پلاستیکی محافظت شده برای ارسال سیگنالهای نوری که داده سریع منتقل می کنند
hand-held
کامپیوتر بسیار کوچک که در دست جا میشود مناسب برای ورود اطلاعات ابتدایی وقتی که ترمینالی فراهم نیست
routing
مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد
semaphore
مشخصات دو کار و تصدیق مناسب برای جلوگیری از قفل کردن یا سایر مشکلات وقتی که هر دو نیاز به وسیله جانبی یا تابعی دارند
telegenic
دارای استعداد شرکت دربرنامههای تلویزیونی مناسب برای برنامه تلویزیونی
ergonomics
بخشی از طراحی نرم افزار یا سخت افزار تا برای استفاده مناسب و امن شود
wife's equity
عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
free drop
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
arm
وسیله مکانیکی در درایو دیسک برای مکان دهی به نوک خواندن / نوشتن روی شیار مناسب از دیسک
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
controlled environment
محیطی که در ان کمیتهایی ازقبیل دما فشارترکیب اتمسفری تابشهای یونیزه کننده و میزان رطوبت در مقادیر مناسب برای موجودات زنده یا سخت افزارنگه داشته میشوند
fractional T
روش تقسیم فرفیت از خط ارتباطی T با نرخ مگابیت در ثانیه به کانالهای کوچکتر کیلوبایت در ثانیه که مناسب تر و ارزانتر برای استفاده مشتری هستند
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
conversion
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
axle stub
اکسل کوتاه بدون حرکتی که چرخها و پینهای مفصلی وسیله نقلیه برای راندن ماشین بر روی ان سوار شده و مناسب حرکت زاویهای محدودی است حول پینهای مفصلی
early token release
در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
CSMA CD
پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
c
رقمی در سیستم عدد نویسی مبنای شانزده که متنافر باعدد 21 در سیستم دهدهی است نام یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که مناسب برای حل مسائل است
kill off
<idiom>
کشتن
dispatches
کشتن
to crush to death
کشتن
killing
کشتن
killings
کشتن
to do for
کشتن
despatches
کشتن
despatching
کشتن
dispatch
کشتن
dispatched
کشتن
extinguish
کشتن
extinguishes
کشتن
extinguishing
کشتن
smites
کشتن
smite
کشتن
slays
کشتن
slaying
کشتن
slay
کشتن
administer
کشتن
administered
کشتن
administering
کشتن
administers
کشتن
assassinating
کشتن
assassinates
کشتن
assassinated
کشتن
assassinate
کشتن
smiting
کشتن
to carry off
کشتن
to put out of the way
کشتن
murder
کشتن
murdered
کشتن
burke
کشتن
murdering
کشتن
murders
کشتن
doin
کشتن
kill
کشتن
capturing
کشتن
captures
کشتن
capture
کشتن
kills
کشتن
slake
کشتن
slaked
کشتن
to put to the sword
کشتن
to do to dcath
کشتن
obtund
کشتن
amortize
کشتن
to put to death
کشتن
flesher
کشتن
to send to glory
کشتن
despatched
کشتن
misdo
کشتن
benumb
کشتن
slakes
کشتن
knock off
کشتن
put to death
کشتن
kill
کشتن اهک
electrocuted
بابرق کشتن
slay
باخشونت کشتن
despatched
کشتن شتاب
slaying
باخشونت کشتن
despatches
کشتن شتاب
shoot down
با گلوله کشتن
slays
باخشونت کشتن
electrocute
بابرق کشتن
put away
<idiom>
کشتن حیوانات
casue to be killed
به کشتن دادن
prolicide
کشتن اخلاف
to claim somebody's life
کسی را کشتن
to kill somebody
کسی را کشتن
electrocuting
بابرق کشتن
kills
کشتن اهک
pole ax
با تبرچکش کشتن
blood sports
کشتن شکار
blood sport
کشتن شکار
cause to be kill
به کشتن دادن
prey on (upon)
<idiom>
کشتن وخوردن
to kill beef
گاو کشتن
feticide
کشتن جنین
despatching
کشتن شتاب
dispatches
کشتن شتاب
electrocutes
بابرق کشتن
to squeeze to death
با فشار کشتن
dispatch
کشتن شتاب
dispatched
کشتن شتاب
out-
قطع کردن کشتن
out
قطع کردن کشتن
euthansia
کشتن از روی ترحم
murder
کشتن بقتل رساندن
outed
قطع کردن کشتن
butcher
ادم خونریز کشتن
foredo
کشتن ویران ساختن
coup de grace
کشتن از روی ترحم
butchers
ادم خونریز کشتن
butchering
ادم خونریز کشتن
butchered
ادم خونریز کشتن
mortify
ریاضت دادن کشتن
quenches
کشتن یا خفه کردن
mortifies
ریاضت دادن کشتن
mortified
ریاضت دادن کشتن
murders
کشتن بقتل رساندن
murdered
کشتن بقتل رساندن
fordo
کشتن ویران ساختن
attempt on somebody's life
قصد کشتن کسی
murdering
کشتن بقتل رساندن
quench
کشتن یا خفه کردن
rat
موش گرفتن کشتن
quenched
کشتن یا خفه کردن
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
rub out
<idiom>
کاملا ویرا کردن ،کشتن
prolicide
کشتن اولاد بچه کشی
to put any one out of the way
کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
electrocution
کشتن یا مرگ دراثر برق
to kill off
کشتن وازشران اسوده شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com