English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight روز روشن روشن کردن
daylit روز روشن روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
allocating منظور کردن
to make allowance منظور کردن
allocates منظور کردن
allocate منظور کردن
priming پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
eudaemonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
reventment روکش کردن سطح زمین به منظور جلوگیری از فرسایش ناشی از باد و باران
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
illuminating روشن کردن
elucidated روشن کردن
clarifying روشن کردن
illuminates روشن کردن
turn on روشن کردن
refreshed روشن کردن
clearest : روشن کردن
lumine روشن کردن
brightened روشن کردن
elucidate روشن کردن
relume روشن کردن
clearer : روشن کردن
to fire up روشن کردن
power up روشن کردن
illumine روشن کردن
illumined روشن کردن
illumines روشن کردن
refreshes روشن کردن
elucidating روشن کردن
lightest روشن کردن
lighted روشن کردن
clarify روشن کردن
clarifies روشن کردن
fire up روشن کردن
clear : روشن کردن
clears : روشن کردن
light روشن کردن
emblaze روشن کردن
elucidates روشن کردن
illumining روشن کردن
to shed light on روشن کردن
brighten روشن کردن
to clear up روشن کردن
ignited روشن کردن
igniting روشن کردن
brightens روشن کردن
illume روشن کردن
ignite روشن کردن
illuminate روشن کردن
power on روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
brightening روشن کردن
to switch on روشن کردن
ignites روشن کردن
refresh روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
to kindle آتش روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
ignited روشن کردن گیراندن
refurbish روشن و تازه کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
To light a fire . آتش روشن کردن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
to make something clear چیزی را روشن کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
to play with fire آتش روشن کردن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
ignite روشن کردن گیراندن
restart روشن کردن دوباره
ignites روشن کردن گیراندن
illuminating روشن کردن منطقه
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
clarifying روشن کردن یا شدن
cold start دوباره روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
lighten درخشیدن روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
clarify روشن کردن یا شدن
lightens درخشیدن روشن کردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
illuminate روشن کردن منطقه
owl light کمی روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
clarifies روشن کردن یا شدن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
clearest پیام کشف روشن کردن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
clear پیام کشف روشن کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
shines براق کردن روشن شدن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
clearer پیام کشف روشن کردن
shine براق کردن روشن شدن
alight روشن کردن اتش زدن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
alighting روشن کردن اتش زدن
alighted روشن کردن اتش زدن
alights روشن کردن اتش زدن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
clears پیام کشف روشن کردن
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illume منور کردن روشن فکر ساختن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
redundancy نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancies نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
cartel اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
trapdoors فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
trapdoor فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
use and occupation عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
quamdiu bene se gesserit تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com