Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 41 (4 milliseconds)
English	Persian
kaput	منکوب ازکارافتاده
Other Matches
overbearing	منکوب گر
subjugates	منکوب کردن
subduer	منکوب کننده
downtrodden	منکوب شده
whelm	منکوب کردن
suppressing	منکوب کردن
suppresses	منکوب کردن
suppress	منکوب کردن
subjugate	منکوب کردن
subjugated	منکوب کردن
subjugating	منکوب کردن
pt down	هرز اب ساختن منکوب کردن
unoperative <adj.>	ازکارافتاده
out of blast <adj.>	ازکارافتاده
down [out of action, not in use] <adj.>	ازکارافتاده
inoperative <adj.>	ازکارافتاده
not in use [American] <adj.>	ازکارافتاده
out of service <adj.>	ازکارافتاده
nonworking <adj.>	ازکارافتاده
disabled <adj.>	ازکارافتاده
disabled	ازکارافتاده
down	ازکارافتاده
out of use <adj.>	ازکارافتاده
played out	ازکارافتاده
to become inoperative	ازکارافتاده شدن
nonworking <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
out of use <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
to cease to be in force	ازکارافتاده شدن
not in use [American] <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
out of blast <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
unoperative <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
out of service <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
inoperative <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
down [out of action, not in use] <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
disabled <adj.>	خراب [ازکارافتاده]
priest ridden	زیر نفوذ کشیشان قرار گرفته منکوب کشیشان
recovers	جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recovering	جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recover	جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
over run	طی کردن منکوب کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com