Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (14 milliseconds)
English
Persian
spermatocidal
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
spermatocide
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
spermicidal
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
Other Matches
suporting cells
یاختههای نگاهدارنده یاختههای حمایت کننده
xylotomous
دارای قابلیت تخریب چوب
spermatic
نطفهای
germinal
نطفهای
seminal
نطفهای بدوی
spermatial
وابسته به نطفه نر جلبکها نطفهای
parallel cells
یاختههای موازی
bipolar cells
یاختههای دو قطبی
somatoplasm
یاختههای تنی
neuroglial cells
یاختههای نوروگلی
hair cells
یاختههای مویی
schwann cells
یاختههای شوان
ganglionic cells
یاختههای گرهی
interoperability
قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution
قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
airmobility
قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
elasticity
خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
plasmodium
نوعی از پلاسمودیدها که انگل یاختههای خون میشوند
flotation
قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
swimming capability
قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
electromagnetic compatability
قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
serviceability
قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
commensurability
قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession
قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
biosystematic
مربوط به رده بندی موجودات از روی ساختمان یاختههای انان
reflectance
قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
ductility
قابلیت کشش قابلیت تورق
strain hardenability
قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
to put to the sword
کشتن
despatching
کشتن
despatches
کشتن
assassinating
کشتن
assassinates
کشتن
amortize
کشتن
obtund
کشتن
smiting
کشتن
dispatches
کشتن
dispatch
کشتن
dispatched
کشتن
to do to dcath
کشتن
smites
کشتن
slays
کشتن
slaying
کشتن
slay
کشتن
despatched
کشتن
smite
کشتن
assassinated
کشتن
assassinate
کشتن
to put out of the way
کشتن
to put to death
کشتن
to send to glory
کشتن
doin
کشتن
burke
کشتن
slakes
کشتن
slaked
کشتن
slake
کشتن
knock off
کشتن
kills
کشتن
kill
کشتن
capturing
کشتن
captures
کشتن
to do for
کشتن
to crush to death
کشتن
extinguishing
کشتن
extinguishes
کشتن
extinguish
کشتن
benumb
کشتن
murder
کشتن
murdered
کشتن
murdering
کشتن
murders
کشتن
misdo
کشتن
kill off
<idiom>
کشتن
killings
کشتن
killing
کشتن
to carry off
کشتن
capture
کشتن
administered
کشتن
administer
کشتن
administering
کشتن
administers
کشتن
flesher
کشتن
put to death
کشتن
to squeeze to death
با فشار کشتن
to claim somebody's life
کسی را کشتن
dispatched
کشتن شتاب
casue to be killed
به کشتن دادن
dispatch
کشتن شتاب
despatching
کشتن شتاب
despatches
کشتن شتاب
despatched
کشتن شتاب
prey on (upon)
<idiom>
کشتن وخوردن
dispatches
کشتن شتاب
to kill somebody
کسی را کشتن
pole ax
با تبرچکش کشتن
to kill beef
گاو کشتن
electrocuting
بابرق کشتن
electrocutes
بابرق کشتن
electrocuted
بابرق کشتن
electrocute
بابرق کشتن
put away
<idiom>
کشتن حیوانات
feticide
کشتن جنین
slaying
باخشونت کشتن
slays
باخشونت کشتن
cause to be kill
به کشتن دادن
shoot down
با گلوله کشتن
blood sports
کشتن شکار
blood sport
کشتن شکار
prolicide
کشتن اخلاف
kills
کشتن اهک
kill
کشتن اهک
slay
باخشونت کشتن
attempt on somebody's life
قصد کشتن کسی
murdering
کشتن بقتل رساندن
butchered
ادم خونریز کشتن
rat
موش گرفتن کشتن
mortifies
ریاضت دادن کشتن
fordo
کشتن ویران ساختن
mortified
ریاضت دادن کشتن
coup de grace
کشتن از روی ترحم
euthansia
کشتن از روی ترحم
quench
کشتن یا خفه کردن
murder
کشتن بقتل رساندن
murdered
کشتن بقتل رساندن
murders
کشتن بقتل رساندن
outed
قطع کردن کشتن
out-
قطع کردن کشتن
out
قطع کردن کشتن
in pride of grease
مناسب برای کشتن
butcher
ادم خونریز کشتن
butchering
ادم خونریز کشتن
mortify
ریاضت دادن کشتن
foredo
کشتن ویران ساختن
quenches
کشتن یا خفه کردن
quenched
کشتن یا خفه کردن
butchers
ادم خونریز کشتن
electrocution
کشتن یا مرگ دراثر برق
to kill off
کشتن وازشران اسوده شدن
rub out
<idiom>
کاملا ویرا کردن ،کشتن
To kI'll animals for food .
جانوران را برای غذا کشتن
to put any one out of the way
کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
prolicide
کشتن اولاد بچه کشی
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
self annihilation
کشتن نفس خود نابود سازی
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
shoot
زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
shoots
زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
to nip or crush in the bud
در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
biocidal action
عمل موادیکه جهت کشتن میکروبها و باکتریها به تانک سوخت اضافه میشود
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
antibiotic
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
fitness
قابلیت
solvability
قابلیت حل
contemptibility
قابلیت
capability
قابلیت
habilitation
قابلیت
abilities
قابلیت
qualification
قابلیت
ability
قابلیت
competence
قابلیت
credential
قابلیت
solubility
قابلیت حل
skill
قابلیت
capacity
قابلیت
susceptibility
قابلیت
capacities
قابلیت
adaptability
قابلیت
eligibility
قابلیت
competence
قابلیت
compactibility
قابلیت تراکم
applicability
قابلیت اجراء
solubility
قابلیت انحلال
communicability
قابلیت ارتباط
appealability
قابلیت استیناف
visibility
قابلیت رویت
visibility
قابلیت دید
punishability
قابلیت مجازات
accessibility
قابلیت وصول
magnetic susceptibility
قابلیت مغناطیسی
coagulability
قابلیت انعقاد
acceptability
قابلیت قبول
combinability
قابلیت ترکیب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com