Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I'm not worth it.
من ارزش اونو ندارم.
Other Matches
i have no knowledge of it
هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
book value
ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
ad valorem
به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
neoclassical theory of value
تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
value added
قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ends
با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ended
با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end
با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
no par value
بدون ارزش واقعی بی ارزش
axiological
وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carried
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
currency devaluation
کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
i have nothing
ندارم
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
I don't have a fork.
من چنگال ندارم.
i have no objection to that
به ان اعتراضی ندارم
Are there any letters for me?
من نامه ای ندارم؟
i dont meant it
مقصودی ندارم
i am not a with him
با او اشنایی ندارم
I don't have a knife.
من چاقو ندارم.
i am not in
حالش را ندارم
Are there any messages for me?
من پیغامی ندارم؟
I don't have a spoon.
من قاشق ندارم.
I am dead broke . I am penniless.
یک غاز هم ندارم
I don't like this.
من این را دوست ندارم.
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
i have no work today
امروز کاری ندارم
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
My pain has gone.
دیگر درد ندارم.
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
I am sore at her. Iam bitter about her.
ازاودل خوشی ندارم
i am reluctant to go
میل ندارم بروم
i am out of p with it
دیگرحوصله انرا ندارم
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
I am not in the mood.
حال وحوصله ندارم
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
I have nothing to do with him .
با اوسر وکاری ندارم
i do not have the courage
جرات انرا ندارم
No harm meant!
قصد اهانت ندارم!
i do not feel like working
کار کردن ندارم
I have nothing against you .
با شما مخالفتی ندارم
No offence!
قصد اهانت ندارم!
I have nothing more to say .
دیگر عرضی نیست ( ندارم )
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
I dislike dull colors .
رنگهای مات را دوست ندارم
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I have nothing to declare.
کالای گمرکی همراه ندارم.
I dont wish ( want ) to malign anyone .
میل ندارم بد کسی را بگویم
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
I don't have it in my power to help you.
من توانایی کمک به شما را ندارم.
i cannot a to buy that
استطاعت خرید انرا ندارم
i have nothing else
هیچ چیز دیگر ندارم
I havent heard of her for a long time.
مدتها است از او خبری ندارم
I cant take (stand) it any longer.
بیش از این تاب ندارم
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
I am
[will be]
busy this afternoon .
امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll .
با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
You must be joking (kidding).
شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
ido not feel my legs
نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
I have no claim to this house.
نسبت به این خانه ادعایی ندارم
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
To regain consciousness. to come to.
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
I'll get there when I get there.
<proverb>
حالا امروز نه فردا
[عجله ای ندارم]
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
I dont mean to intrude .
قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
how much does a vacation cost?
[American E]
[when amount is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
I dont have one toman let alone a thousand tomans .
هزار تومان که هیچه یک تومان هم ندارم
I simply cant concentrate.
حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
fustian
بی ارزش
picayune
بی ارزش
good for nothing
بی ارزش
worthless
بی ارزش
picayubnish
بی ارزش
market value
ارزش
brummagem
کم ارزش
brummagem
بی ارزش
low level
کم ارزش
avail
ارزش
no par
بی ارزش
big ticket
با ارزش
low grade
کم ارزش
naught
بی ارزش
junky
بی ارزش
trivalency
سه ارزش
punk
بی ارزش
worthiness
ارزش
rewarding
پر ارزش
small change
کم ارزش
valueless
بی ارزش
punks
بی ارزش
rubbish
بی ارزش
unvalued
بی ارزش
trivalence
سه ارزش
cost
ارزش
worm eaten
بی ارزش
shotten
بی ارزش
treasure
با ارزش
raffish
بی ارزش
regardant
با ارزش
value
ارزش
values
ارزش
prices
ارزش
price
ارزش
worth
ارزش
worth
با ارزش
valuing
ارزش
use by value
استفاده با ارزش
loan value
ارزش استقراض
loan value
ارزش وام
value added
ارزش افزوده
influence value
ارزش تاثیر
intrinsic value
ارزش ذاتی
valuably
بطور با ارزش
truth value
ارزش درستی
valorization
تعیین ارزش
belittlement
کم ارزش سازی
it is of little worth
کم ارزش است
use value
ارزش استعمال
use value
ارزش استفاده
heat value
ارزش گرمایی
increase in value
افزایش ارزش
value analysis
تحلیل ارزش
heating value
ارزش گرمایی
waff
نظر بی ارزش
value of money
ارزش پول
value of assets
ارزش دارائی ها
value in use
ارزش استعمال
value in use
ارزش استفاده
value in exchange
ارزش مبادله
value for money
ارزش پول
value date
تاریخ ارزش
value as security
ارزش تضمین
indexation
ارزش ترازی
quantitative value
ارزش مقداری
paradox of value
تناقض ارزش
par value
ارزش اسمی
objective value
ارزش واقعی
objective value
ارزش عینی
numerical value
ارزش عددی
nominal value
ارزش اسمی
real value
ارزش واقعی
scale value
ارزش مقیاسی
penny worth
ارزش یک پنی
quantitative value
ارزش کمی
production cost
ارزش ساخت
prime cost
ارزش اولیه
present worth
ارزش فعلی
present worth
ارزش حال
present value
ارزش فعلی
present value
ارزش حال
place value
ارزش مکانی
wear thin
<idiom>
بی ارزش شدن
net worth
ارزش خالص
rental value
ارزش اجارهای
market value
ارزش بازاری
theory of value
نظریه ارزش
manufacture cost
ارزش ساخت
man friday
کمک با ارزش
maintenance cost
ارزش نگهداری
value theory
نظریه ارزش
threshold value
ارزش استانهای
tinker's dam
چیزبی ارزش
loss of value
افت ارزش
tinker's damn
چیزبی ارزش
meed
پاداش ارزش
survival value
ارزش بقا
net value
ارزش خالص
net price
ارزش خالص
scrap value
ارزش اسقاطی
salvage value
ارزش بازیافتنی
net net worth
ارزش خالص
store of value
منبع ارزش
subjective value
ارزش ذهنی
monetary value
ارزش پولی
surplus value
ارزش اضافی
surrender value
ارزش بازخرید
logical value
ارزش منطقی
axiology
ارزش شناسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com