Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I don't have it in my power to help you.
من توانایی کمک به شما را ندارم.
Other Matches
i have no knowledge of it
هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
intelligence
1-توانایی پاسخ دادن . 2-توانایی وسیله برای اجرای و پردازش برنامه
i have nothing
ندارم
i dont meant it
مقصودی ندارم
I don't have a fork.
من چنگال ندارم.
i have no objection to that
به ان اعتراضی ندارم
i am not a with him
با او اشنایی ندارم
I am dead broke . I am penniless.
یک غاز هم ندارم
i am not in
حالش را ندارم
Are there any messages for me?
من پیغامی ندارم؟
I don't have a spoon.
من قاشق ندارم.
I don't have a knife.
من چاقو ندارم.
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
Are there any letters for me?
من نامه ای ندارم؟
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
I have nothing against you .
با شما مخالفتی ندارم
My pain has gone.
دیگر درد ندارم.
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
No harm meant!
قصد اهانت ندارم!
No offence!
قصد اهانت ندارم!
I don't like this.
من این را دوست ندارم.
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
i have no work today
امروز کاری ندارم
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
i do not have the courage
جرات انرا ندارم
I'm not worth it.
من ارزش اونو ندارم.
i am reluctant to go
میل ندارم بروم
I have nothing to do with him .
با اوسر وکاری ندارم
I am sore at her. Iam bitter about her.
ازاودل خوشی ندارم
i am out of p with it
دیگرحوصله انرا ندارم
i do not feel like working
کار کردن ندارم
I am not in the mood.
حال وحوصله ندارم
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
I havent heard of her for a long time.
مدتها است از او خبری ندارم
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
i have nothing else
هیچ چیز دیگر ندارم
I have nothing more to say .
دیگر عرضی نیست ( ندارم )
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
I dont wish ( want ) to malign anyone .
میل ندارم بد کسی را بگویم
I cant take (stand) it any longer.
بیش از این تاب ندارم
I dislike dull colors .
رنگهای مات را دوست ندارم
I have nothing to declare.
کالای گمرکی همراه ندارم.
i cannot a to buy that
استطاعت خرید انرا ندارم
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
To regain consciousness. to come to.
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
I'll get there when I get there.
<proverb>
حالا امروز نه فردا
[عجله ای ندارم]
I am
[will be]
busy this afternoon .
امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll .
با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
I have no claim to this house.
نسبت به این خانه ادعایی ندارم
ido not feel my legs
نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
You must be joking (kidding).
شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
I dont mean to intrude .
قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
how much does a vacation cost?
[American E]
[when amount is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
influence
توانایی
ably
با توانایی
skill
توانایی
credential
توانایی
qualification
توانایی
influenced
توانایی
authority
توانایی
ability
توانایی
puissance
توانایی
potently
با توانایی
potence
توانایی
influencing
توانایی
means
توانایی
power
توانایی
powered
توانایی
powering
توانایی
powers
توانایی
abilities
توانایی
strenght
توانایی
influences
توانایی
energies
توانایی
reach
توانایی
faculty
توانایی
faculties
توانایی
reached
توانایی
able-bodied
توانایی
reaches
توانایی
reaching
توانایی
expertise
توانایی
competence
توانایی
potentialities
توانایی
might
توانایی
potentiality
توانایی
capability
توانایی
energy
توانایی
non ability
عدم توانایی
numerical ability
توانایی عددی
mental ability
توانایی ذهنی
strength
قوه توانایی
feasibility
توانایی انجام
capacity
توانایی کار
capacity
صلاحیت توانایی
capacity
توانایی گنجایش
to the best of ones ability
بامنتهای توانایی
working capacity
توانایی کار
special ability
توانایی اختصاصی
spatial ability
توانایی فضایی
sentience
توانایی حسی
capability
توانایی مقدورات
vim
انرژی توانایی
risibility
توانایی خندیدن
capacities
توانایی گنجایش
reasoning ability
توانایی استدلال
capacities
صلاحیت توانایی
capacities
توانایی کار
powerlessly
با عدم توانایی
verbal ability
توانایی کلامی
strengths
قوه توانایی
energies
توانایی کار
authority
توانایی اجازه
have (something) going for one
<idiom>
توانایی داشتن
potency
توانایی نیرومندی
convertibility
توانایی تغییر
general ability
توانایی عمومی
ability test
آزمون توانایی
if possible
در صورت توانایی
energy
توانایی کار
starting power
توانایی راه اندازی
absorptive
توانایی مکش یا جذب
get to
<idiom>
توانایی داشتن برای
almightiness
توانایی برهمه چیز
one-upmanship
<idiom>
توانایی سر بودن از دیگران
(have) what it takes
<idiom>
توانایی انجام کار
psi ability
توانایی فرا روانی
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
nondeletable
عدم توانایی حذف
nonscrollable
عدم توانایی انتقال
solvency
توانایی پرداخت بدهی
with all one's might
با تمام نیرو با همه توانایی
with might and main
با تمام نیرو با همه توانایی
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
ability grouping
گروه بندی بر پایه توانایی
mac quarrie test for mechanical ability
آزمون توانایی فنی مک کواری
insolvent
فاقد توانایی پرداختن دیون
insolvency
عدم توانایی در پرداخت بدهی
overloads
تقاضا بیشتر از توانایی وسیله
overload
تقاضا بیشتر از توانایی وسیله
overloaded
تقاضا بیشتر از توانایی وسیله
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
as far as in me lies
تا انجاکه در حدود توانایی من است
may
توانایی داشتن قادر بودن
knowledge is power
دانایی توانایی است توانابودهرکه دانابود
to be out of one's depth
از توانایی و یا مهارت
[کسی]
خارج بودن
conduction
توانایی یک ماده برای هدایت جریان
waiting delay
تاخیر ناشی از عدم توانایی پرداخت
school and college ability test
آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
circuits
اطلاعات مربوط به توانایی یک مدار مخصوص
circuit
اطلاعات مربوط به توانایی یک مدار مخصوص
terman group test of mental ability
آزمون گروهی توانایی ذهنی ترمن
degradation
کمبود توانایی پردازش به علت خرابی
otis lennon mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس-لنون
potential
توانایی انرژی برای کار کردن
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
reliability
توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیارموثروبدون خطا
channelled
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
channeled
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
channel
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
channeling
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
channels
ارسال داده با نرخی بالاتر از توانایی کانال
Let's see how much you can take.
<idiom>
ببینیم تا چه حد توانایی
[استقامت]
داری .
[اصطلاح روزمره]
conductive
مربوط به توانایی ماده برای هدایت جریان
random access
توانایی دستیابی سریع به محلهای حافظه به هر ترتیبی
civil nuclear powers
کشورهایی که توانایی استفاده از سلاح اتمی را دارند
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
maintainability
توانایی ترمیم سریع و کارا در صورت بروز خرابی
otis quick scoring mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
design load
حداکثر بار یا نیرویی که اجزاء سازهای توانایی ان را دارند
HRG
توانایی نمایش تعداد زیادی پیکس در واحد مساحت
interoperability
توانایی دو وسیله یا کامپیوتر برای رد و بدل کردن اطلاعات
computing
میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
capacitance
توانایی یک عنصر برای ذخیره سازی بار الکتریکی
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
faults
توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com