English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
I would like to learn the truth. من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
Other Matches
I would like to know the truth. من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
I like to be friends with you. من دوست دارم با تو دوست باشم.
I need my e من دوست دارم
much as I'd like to <idiom> با اینکه اینقدر دوست دارم
I like it. دوست دارم [ آن چیز را یا کار را] .
It pleases me. دوست دارم [ آن چیز را یا کار را] .
i life that better انرا بیشتر از همه دوست دارم
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. چیزی نمانده بود کشته بشوم
I would like to [ undress] take off my clothes. من می خواهم [لخت بشوم] لباسهایم را در بیاورم.
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
iam p to of knowing him از اشنایی او افتخار دارم افتخار دارم که او را می شناسم
iam proud to know him از شناسایی او افتخار دارم افتخار دارم که او رامیشناسم
wares مطلع
knowledgeable مطلع
hep مطلع
ware مطلع
smart money مطلع
au courant مطلع
informed مطلع
weather wise مطلع
au fait مطلع
apprise مطلع کردن
acquaints مطلع کردن
apprises مطلع کردن
annunciate مطلع کردن
apprising مطلع کردن
acquaint مطلع کردن
notifying مطلع کردن
notify مطلع کردن
notifies مطلع کردن
notified مطلع کردن
acquainting مطلع کردن
understandings مطلع ماهر
understanding مطلع ماهر
clued-up بسیار مطلع
to post up مطلع کردن کامل دادن به
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
well informed بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
I heard through the grapevine that ... <idiom> من به طور غیر رسمی مطلع شدم که ... [اصطلاح]
facts واقعیت
fact واقعیت
actuality or actualness واقعیت
verities واقعیت
verity واقعیت
virtuality واقعیت
realities واقعیت
entelechy واقعیت
actuality واقعیت
reality واقعیت
I am [have] finished with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
empirical reality واقعیت تجربی
reality therapy واقعیت درمانی
objective reality واقعیت عینی
reality principle اصل واقعیت
objective reality واقعیت برونی
reality testing واقعیت ازمایی
verisimilitude شباهت به واقعیت
subjective reality واقعیت ذهنی
carry ineffect واقعیت دادن
actualize واقعیت دادن
actualization واقعیت دادن
fulfill واقعیت دادن
actualize واقعیت دادن
fulfills واقعیت دادن
fulfill [American] واقعیت دادن
implement واقعیت دادن
bring into being واقعیت دادن
unreality عدم واقعیت
fulfils واقعیت دادن
actualise [British] واقعیت دادن
put ineffect واقعیت دادن
objectivity هستی واقعیت
misrepresentation قلب واقعیت
put into effect واقعیت دادن
fulfilling واقعیت دادن
accomplish واقعیت دادن
bring inbeing واقعیت دادن
fulfil واقعیت دادن
realism واقعیت گرایی
put inpractice واقعیت دادن
make a reality واقعیت دادن
carry out واقعیت دادن
fulfilled واقعیت دادن
execute واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
put into practice واقعیت دادن
make something happen واقعیت دادن
bovarism در هم امیزی خیال و واقعیت
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
externalised واقعیت خارجی قائل شدن
externalising واقعیت خارجی قائل شدن
realism مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
externalizes واقعیت خارجی قائل شدن
externalize واقعیت خارجی قائل شدن
externalises واقعیت خارجی قائل شدن
externalized واقعیت خارجی قائل شدن
pin down <idiom> اجبار شخصی دربیان واقعیت
externalizing واقعیت خارجی قائل شدن
pragmatics فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact <idiom> چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
pragmatic فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
gap analysis تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
stat [on something] واقعیت ها به صورت اعداد [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
I have a carton of cigarettes من یک ... دارم.
own a house خانهای دارم
i maintain عقیده دارم که ...
I have a question. من یک سئوال دارم.
my a is 0 years من 04سال دارم
i wish to stay here میل دارم ...
it is in my recollection یاد دارم
i intend to stay here خیال دارم که ...
I am standing by you . I am right behind you . هوایت را دارم
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
I agree. قبول دارم.
I have tobacco. من یک توتون دارم.
I'm in a hurry. من عجله دارم
I'm in a hurry. من عجله دارم.
close the door please خواهش دارم
I'm in doubt about it. من بهش شک دارم.
I have a headache. من سر درد دارم.
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
iam ill bested موقعیت بدی دارم
i yearn for ارزوی استراحت دارم
i humbly request that خواهش عاجزانه دارم که ...
I owe her a grudge حق دارم که با اولج باشم
I have an appointment with the dentist. با دندانساز قرار دارم
i stand to it that جدا عقیده دارم که
I am positive that ... من اطمینان کامل دارم که ...
i have a silk rug Štoo یک قالیچه ابریشمی هم دارم
I'm on a diet. من رژیم غذایی دارم.
I am in a great hurry . I am pressed for time . خیلی عجله دارم
I have a credit card. من کارت اعتباری دارم.
I have cigar من یک سیگار برگ دارم.
I have a pain in my chest. سینه درد دارم
I am deae beat . I am tired out . از خستگی دارم غش می کنم
I feel nauseated. حالت تهوع دارم.
i am purposed to go در نظر دارم بروم
i am on the wrong side of 0 من بیش از 05 سال دارم
i am famishing از گرسنگی دارم می میرم
i am busy at the moment اکنون کار دارم
i am rials in pocket سه ریال در جیب دارم
I am staying at the hotel. در هتل منزل دارم.
I feel like throwing up. <idiom> دارم بالا میارم.
I believe in God. من به خدا ایمان دارم.
I am over 50 years old. من ۵۰ سال بیشتر دارم.
i have a hunch that سخت گمان دارم که
i have a hunch that بیم یافن ان دارم که ...
i am purposed to go قصد دارم بروم
i have a suit to the shah به شاه عرض دارم
i am reluctant to go اکراه دارم از رفتن
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
I am going on twenty. دارم می روم توی 20سالگی ؟
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
I am thinding of going to Europe. خیال دارم به اروپ؟ بروم
I have all kinds of problems. هزار جور گرفتار ؟ دارم
I have a steady monthly income. درآمد ماهیانه ثابتی دارم
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
I'm working on it. دارم روش کار میکنم.
please dont forget it خواهش دارم فراموش نکنید
i intend to stay here قصد دارم اینجا بمانم
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
I am very busy today . امروز خیلی کار دارم
i own to having done it اقرار دارم که ان کار را کرده ام
i have worse to tell you بدتر از این دارم که بشمابگویم
do tell me خواهش دارم بمن بگویید
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
I love her with my whole being . با تمام وجود دوستش دارم
I have a date with my fiandee. با نامزدم قرار ملاقات دارم
i have a suit to the shah عریضه برای شاه دارم
i heed your help به مساعدت شما احتیاج دارم
thank tou for that book خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
pray consider my case خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
I'm starving [to death] . از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
i insist on his innocence جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
I'm sure we can come to some arrangement. من اطمینان دارم که ما می توانیم به توافقی برسیم .
i insist that he is innocent جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
i have as many books as you کتاب شما دارید منهم دارم
I have a son your age. پسری دارم بسن ( وسال) شما
I am working here non-stop. یک بند دارم اینجا کار می کنم
I intend to buy a car . خیال دارم یک ماشین ( اتوموبیل ) بخرم
I have a position ( post ) of great responsibility in this company . دراین شرکت شغل پرمسئولیتی دارم
i p to arrange an intrriew قصد دارم که مصاحبهای ترتیب دهم
i please to do it خوش دارم که این کار را بکنم
i rely solely on god... تنها به خدا تکیه ... دارم وبس
I am looking for work ( ajob). دارم دنبال کار( شغل ) می گردم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
My clothes are a witness to my poverty. لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
I have a free hand in this matter. دراینکار دستم باز است ( اختیارات دارم )
i intend my son for the bar خیال دارم پسرم را بگذارم وکالت کند
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
From your lips to God's ears! <idiom> امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
i insist on your being present جدا` عقیده دارم که شما بایدحضور داشته باشید
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com