Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
I'm really not responsible for it. <idiom> |
من واقعا نمیتونم کمکی بکنم. |
|
|
Other Matches |
|
I can't help it. <idiom> |
من نمیتونم کمکی کنم. |
I'm glad I could help. |
خوشحالم که تونستم کمکی بکنم. |
My hands are tied. <idiom> |
نمی توانم [کاری] کمکی بکنم. |
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives. |
تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند. |
i cannot think of it |
فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم |
auxiliary storage |
حافظه کمکی ذخیره سازی کمکی |
auxiliary operation |
عملیات کمکی عملکرد کمکی |
I can't remember anything. |
من نمیتونم چیزی رو به یاد بیارم. |
auxiliary machinery |
دستگاههای کمکی ماشینهای فرعی ماشینهای کمکی |
what shall i do? |
چه بکنم |
what do you wish me to do? |
چه میخواهید من بکنم |
What else can I do? |
دیگر چه می توانم بکنم ؟ |
Can I pin you down to that? |
شما را به این متعهد بکنم؟ |
Might I ask a question? |
اجازه می دهید یک سئوال بکنم؟ |
I dropped in to say hello. |
آمدم اینجا یک سلامی بکنم |
i please to do it |
خوش دارم که این کار را بکنم |
I don't know what to do with that. |
من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم. |
May I use your name as a reference? |
اجازه میدهید شما را بعنوان معرف ذکر بکنم؟ |
I must make a special note of that. |
من باید یادداشت ویژه ای برای این مورد بکنم. |
really |
واقعا |
virtually |
واقعا" |
essentially |
واقعا" |
simply |
واقعا |
actually |
واقعا |
veritably |
واقعا |
I Really need for u |
من واقعا |
realy |
واقعا |
of a verity |
واقعا |
quite |
سراسر واقعا |
verily |
حقیقتا واقعا |
really sick |
واقعا عالی |
in point of fact <idiom> |
براستی ،واقعا |
really wicked |
واقعا جالب |
indeed |
واقعا هر اینه |
bodily |
واقعا جسمانی |
really sick |
واقعا جالب |
really wicked |
واقعا عالی |
to be hot [for] |
واقعا مشتاق بودن [به] |
Thank you very much indeed. |
واقعا خیلی ممنون. |
What impudence!what never !what cheek! |
واقعا" که خیلی رو می خواهد ! |
to be dead keen [on] |
واقعا مشتاق بودن [به] |
Let me back up and explain how ... |
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ... |
This is a red rag for me. |
این من را واقعا عصبانی میکند. |
That's just [really] outragous! |
این که واقعا مضخرف است! |
You really are cheeky! |
واقعا" عجب رویی داری ! |
I'm really not responsible for it. <idiom> |
واقعا کاری از دست من برنمی آد. |
matter of fact <idiom> |
چیزی واقعا درست باشه |
I was devastated. <idiom> |
من را واقعا پریشان کرد. [اصطلاح روزمره] |
You're driving me mad! |
تو من را واقعا دیوانه می کنی! [اصطلاح روزمره] |
That's just ridiculous! |
این که واقعا مسخره است! [طنز] |
That is all we needed!That caps ( beats ) all ! |
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود ! |
You really look like a million bucks in that dress. |
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی. |
You really ought to take better care of yourself. |
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید. |
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom> |
واقعا محشر به نظر آمدن [اصطلاح روزمره] |
show one's (true) colors <idiom> |
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد |
specious |
بطورسطحی درست فاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان |
... however sometimes it just can't be helped. |
... اما بعضی وقتها واقعا کاریش نمی شه کرد. |
Hotel accommodation is rather expensive there. |
قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است. |
I'm still not quite sure how good you are. |
من هنوز هم نمی دونم که تو واقعا چقدر خوب هستی. |
ancillary equipment |
وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست |
quantum meruit |
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما |
subsidiary |
کمکی |
subsidiaries |
کمکی |
secondary |
کمکی |
supplementary |
کمکی |
ancillary |
کمکی |
auxiliaries |
کمکی |
auxiliary |
کمکی |
relieving arch |
طاق کمکی |
relieving tackle |
تاکل کمکی |
remedial measure |
اندازه کمکی |
reserve accumulator |
انباره کمکی |
sabot |
خرج کمکی |
slack variable |
متغیر کمکی |
split pole motor |
موتور کمکی |
utilitu program |
برنامه کمکی |
user interface |
میانجی کمکی |
prony motor |
موتور کمکی |
commutating pole |
قطب کمکی |
booster magneto |
دینام کمکی |
auxiliary equipment |
تجهیزات کمکی |
auxiliary charger |
شارژکننده کمکی |
auxiliary forces |
قوای کمکی |
back up frequency |
فرکانس کمکی |
accessory |
لوازم کمکی |
intermediate grid |
شبکه کمکی |
interpole |
قطب کمکی |
accommodator |
کارگر کمکی |
booster pump |
پمپ کمکی |
artificial aids |
وسایل کمکی |
auxiliary ego |
خود کمکی |
auxiliary base line |
باز کمکی |
communicating pole |
قطب کمکی |
coprocessor |
پردازنده کمکی |
by pass valve |
شیر کمکی |
auxiliary electrode |
الکترود کمکی |
boostes transformer |
ترانسفورماتور کمکی |
dummy antenna |
انتن کمکی |
artificial antenna |
انتن کمکی |
auxiliary rotor |
رتور کمکی |
auxiliary operatich |
عمل کمکی |
boostes pump |
پمپ کمکی |
auxiliary operation |
عمل کمکی |
operating supplies |
مواد کمکی |
auxiliary memory |
حافظ کمکی |
auxiliary storage |
انبار کمکی |
auxiliary |
امدادی کمکی |
auxiliary landing field |
فرودگاه کمکی |
auxiliary equipment |
وسائل کمکی |
interpoles |
قطبهای کمکی |
auxiliary storage |
انباره کمکی |
auxiliary target |
هدف کمکی |
auxiliary forces |
نیروی کمکی |
auxiliaries |
امدادی کمکی |
auxiliary target |
نقطه کمکی |
auxiliary view |
نمای کمکی |
auxiliary equipment |
وسایل کمکی |
auxiliary memory |
حافظه کمکی |
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. |
او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود. |
auxiliary power unit |
واحد قدرت کمکی |
auxiliary flight surfaces |
سطوح پرواز کمکی |
back end processor |
پردازنده کمکی تک منظوره |
backup utility |
برنامه کمکی پشتیبان |
auxiliary control surfaces |
سطوح فرامین کمکی |
wills |
فعل کمکی "خواهم " |
aiding |
کمک وسایل کمکی |
aid |
کمک وسایل کمکی |
table utility |
برنامه کمکی جدولی |
kedge anchor |
لنگر کمکی ناو |
sabot |
خرج موشکی کمکی |
layshaft |
محور دندانه کمکی |
undelete utility |
برنامه کمکی احیاء |
lee helm |
سکان کمکی ناو |
navigational grid |
شبکه کمکی ناوبری |
norton utilities |
برنامههای کمکی نورتن |
pitman |
عضو گروه کمکی |
guiding |
عضلات کمکی مجاور |
interpole motor |
موتور با قطب کمکی |
visual aids |
ابزارهای کمکی دیداری |
will |
فعل کمکی "خواهم " |
commutating pole converter |
تبدیل گر قطب کمکی |
astrocyteo |
نوعی یاخته کمکی |
downloading utility |
برنامه کمکی استقرار |
dozzle |
مخزن کمکی تغذیه |
afforce |
نیروی کمکی فرستادن به |
accessory cells |
یاخته های کمکی |
aided |
کمک وسایل کمکی |
mace utilities |
برنامه کمکی میس |
willed |
فعل کمکی "خواهم " |
igniter pad |
کیسه خرج کمکی |
boot |
پوشش کمکی روی سم اسب |
audiovisual aids |
ابزارهای کمکی دیداری-شنیداری |
build up |
نیروی کمکی تقویت نیروها |
build-ups |
نیروی کمکی تقویت نیروها |
build-up |
نیروی کمکی تقویت نیروها |
outline utility |
برنامه یا ویژگی کمکی اختصاری |
ingot feeder head |
مخزن کمکی تغذیه شمش |
document comparison utility |
برنامه کمکی مقایسه مدارک |
file conversion utility |
برنامه کمکی تبدیل فایل |
frapping lines |
طناب تعادل کمکی ناو |
communicating pole winding |
سیم پیچی قطب کمکی |
file transfer utility |
برنامه کمکی انتقال فایل |
screen saver utility |
برنامه کمکی محافظ صفحه نمایش |
banderillero |
عضو تیم کمکی گاوبازماموراستفاده از نیزه |
file compression utility |
برنامه کمکی فشرده کردن فایل |
bowsight |
وسیله کمکی هدفگیری وصل به کمان |
commenting |
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر |
comment |
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر |
helps |
کلید تابع F برای نمایش اطلاعات کمکی |
helped |
کلید مخصوص برای نمایش اطلاعات کمکی . 2- |
help |
کلید تابع F برای نمایش اطلاعات کمکی |
help |
کلید مخصوص برای نمایش اطلاعات کمکی . 2- |
pickup man |
اسب سوار کمکی به گاوسواربرای پیاده شدن او |
commented |
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر |
helps |
کلید مخصوص برای نمایش اطلاعات کمکی . 2- |
baby siphon |
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود |
helped |
کلید تابع F برای نمایش اطلاعات کمکی |
air traffic control radar system |
راداری کمکی در سیستم کنترلی ترافیک هوایی |
drum sorting |
مرتب کردن با حافظه کمکی استوانهای مغناطیسی |
blitz |
حمله کمکی به مدافع برای گرفتن گوی ازحریف |
common |
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است |
blitzes |
حمله کمکی به مدافع برای گرفتن گوی ازحریف |
augmentation |
افزایش نیروی جلوبرنده باوسایل کمکی از جمله پس سوز |
context sensitive help key |
کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین |
blitzing |
حمله کمکی به مدافع برای گرفتن گوی ازحریف |
commonest |
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است |
blitzed |
حمله کمکی به مدافع برای گرفتن گوی ازحریف |
heading select feature |
عرشه کمکی برای انتخاب سمت حرکت هواپیما |
commoners |
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است |
compound helicopter |
هلی کوپتری که مجهز به سیستم جلو برنده کمکی است |
stick bridge |
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد |
transaction trailing |
ایجاد یک فایل کمکی برای پی گیری به روز دراوردن تمام فایلها |
pit board |
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی |
blue key |
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم |
admixtures |
موادی بجز سیمان شن ماسه و اب که گاهی به عنوان ماده کمکی به بتن اضافه میکنند |
find |
برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد |
finds |
برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد |
escape character |
ترتیب ارسال کد که به گیرنده اعلام میکند که حروف مقابل کمکی برای اعمال کنترلی هستند |
reputed owner |
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است |
f key |
برنامه کمکی مکینتاش که توسط فشار دادن کلیدهای Command و Shift باکلیدهای عددی از صفر تا 9اجرا میشود |