English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
party مهمانی دادن یارفتن
Other Matches
to throw a party مهمانی دادن
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
potlatch مهمانی دادن مجلس انس
to keep ones feet استوارایستادن یارفتن نیفتادن
mire در گل فرو بردن یارفتن
tie down <idiom> منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
junketing مهمانی
cocktails مهمانی
reception مهمانی
cocktail مهمانی
receptions مهمانی
soirees مهمانی شب
regaling مهمانی
soiree مهمانی شب
regales مهمانی
regaled مهمانی
regale مهمانی
foy مهمانی
dinners مهمانی
dinner مهمانی
feasts مهمانی
guest night شب مهمانی
entertainment مهمانی
entertainments مهمانی
party مهمانی
banquet مهمانی
feasting مهمانی
feasted مهمانی
feast مهمانی
soirTes مهمانی شب
banquets مهمانی
kettle of fish مهمانی دانگی
tea parties مهمانی چای
rave-up مهمانی پر سروصدا
rave-ups مهمانی پر سروصدا
barn dances مهمانی رقص
entertains مهمانی کردن از
racket مهمانی پرهیاهو
racquet مهمانی پرهیاهو
hen parties مهمانی زنانه
barn dance مهمانی رقص
entertained مهمانی کردن از
wingding مهمانی پر سر و صدا
dutch treat مهمانی دانگی
entertain مهمانی کردن از
hen party مهمانی زنانه
racquets مهمانی پرهیاهو
tea party مهمانی چای
feel awkward خجالت کشیدن [در مهمانی]
infare مهمانی بمناسبت ورود
feel embarrassed خجالت کشیدن [در مهمانی]
stags جلسه یا مهمانی مردانه
tea dance مهمانی چای ورقص
stag جلسه یا مهمانی مردانه
She wrecked the party for us. مهمانی رابه مازهر کرد
dinner jackets لباس مخصوص مهمانی رسمی
dinner jacket لباس مخصوص مهمانی رسمی
sticker [guest] مهمانی که نمی خواهد برود
to stand treat هزینه مهمانی یا سواری رادادن
We are invited out tonight . امشب بیرون مهمانی هستیم
loving cup پیاله بزرگی که در مهمانی ها بدست میدهند
omnim gatherum مهمانی که همه کس بدان خوانده شود
acid house party نوعی مهمانی که به صورت مخفی برگزار میشود و در آن موسیقی
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
empowered اختیار دادن وکالت دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
order سفارش دادن دستور دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
housed منزل دادن پناه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com