Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
supplies
مواد وتجهیزات لازم
Other Matches
assets
مواد لازم
mantling
مواد لازم برای پوشش
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
caparison
زره وتجهیزات اسب
review order
لباس وتجهیزات و وسائل کامل
retrofit action
بهبودسازی وسایل وتجهیزات و پرسنل
curb weight
وزن کل خودرو با سوخت وتجهیزات
acceptance trial
آزمایش قبول وسایل وتجهیزات
materiel readiness
میزان امادگی جنگ افزارها وتجهیزات
empty weight
وزنه بدنه هواپیما و موتور وتجهیزات ان
s 00 bus
یک وسیله استاندارد اتصال میان برخی ریزکامپیوترها وتجهیزات جانبی
ptomaine
مواد الی قلیایی سمی که دراثر پوسیدگی باکتریها برروی مواد ازتی تشکیل میگردد
transudate
مواد فرانشت شده مواد مترشحه
durable material
مواد غیراستهلاکی مواد بادوام زیاد
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
dye-stuff
ماده رنگی در رنگرزی الیاف
[این رنگینه ها یا بصورت سنتی از مواد طبیعی مانند اکثر گیاهان و بعضی حیوانات و یا از مواد شیمیایی تهیه می شوند]
magnaflux
نام انحصاری تست غیرمخربی برای مواد مغناطیسی بااستفاده از میدانهای مغناطیسی و مواد فلورسان
enzyme
مواد الی پیچیدهای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به موادساده تر وقابل جذب می گردد انزیم
enzymes
مواد الی پیچیدهای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به موادساده تر وقابل جذب می گردد انزیم
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding
لازم الاجرا لازم
bindings
لازم الاجرا لازم
oem
Equipment Original شرکت یا سازمانی که کامپیوترها وتجهیزات دستگاه جانبی را به منظور استفاده از انها درمحصولات و تجهیزاتی که بعدا" به مشتریان فروخته خواهد شد خریداری می نمایدسازنده تجهیزات اصلی anufacturer
slated items
مواد سوختی قوال و بسته بندی شده مواد سوختی یک جاو در بسته
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
desiccant
مواد خشک کننده گیاهان مواد شیمیایی خشک کننده روییدنیها
foreign military sales
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
necessary
لازم
preequisite
لازم
incumbents
لازم با
incumbent
لازم با
incidents
لازم
intransitive
لازم
irrevocable
لازم
necessitous
لازم
obbligato
لازم
incidental
لازم
obligatory
لازم
requirement
لازم
incident
لازم
needful
لازم
quantum libet or placet
باندازه لازم
necessary and sufficient
لازم و کافی
due
لازم مقرر
necessary conditions
شرایط لازم
optimum
درجه لازم
it needs not
لازم نیست
imperatives
لازم الاجرا
requisite
شرط لازم
the needful
کار لازم
postulated
لازم دانستن
postulates
لازم دانستن
postulating
لازم دانستن
prerequisites
شرط لازم
it is unnecessary
لازم نیست
imperative
لازم الاجرا
interdependent
لازم و ملزوم
sine qua non
شرط لازم
to become a necessity
لازم شدن
revocable
غیر لازم
makings
شرایط لازم
the needful
اقدام لازم
intransitive
فعل لازم
hectic
دارای تب لازم
prerequisite
شرط لازم
bindings
لازم الاجرا
binding
لازم الاجرا
time frame
مدت لازم
time frames
مدت لازم
indispensable
لازم الاجرا
superserviceable
بیش از حد لازم
correlative
لازم وملزوم
correlative
لازم و ملزوم
to d. the need of
لازم ندانستن
require
لازم دانستن
requiring
لازم داشتن
requisitions
شرط لازم
enforceable
لازم الاجرا
requisitioning
شرط لازم
requisitioned
شرط لازم
requires
لازم داشتن
requisition
شرط لازم
qualifications
شرایط لازم
required
لازم دانستن
integral part
جزء لازم
requirements
شرایط لازم
requires
لازم دانستن
induced drag
پسای لازم
ine horse
فاقداسباب لازم
folderol
غیر لازم
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
require
لازم داشتن
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
not binding
غیر لازم
i thought it necessary to
لازم دانستم که
required
لازم داشتن
hard and fast
لازم الاجراء
need
لازم بودن
needing
لازم بودن
needed
لازم بودن
needn't
لازم نیست
intransitively
بطور لازم
requiring
لازم دانستن
irrevocable contract
عقد لازم
postulate
لازم دانستن
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
hydration water
اب لازم برای ابش
you are required to
لازم است شما
sine qua non
امر لازم لاینفک
if need be
اگر لازم باشد
needlessly
بطور غیر لازم
ineligible
فاقد شرایط لازم
if necessary
اگر لازم باشد
it askes for attention
توجه لازم دارد
it is necessary for him to go
لازم است برود
it is required that
لازم یا مقر ر است که
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
unwanted
آنچه لازم نیست
enforceable document
سند لازم الاجرا
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
ineligibility
فقدان شرایط لازم
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
raptatory
لازم برای شکار
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
raptatorial
لازم برای شکار
provisions
وسایل لازم توشه ها
wanted
خواستن لازم داشتن
want
خواستن لازم داشتن
avaiiability
شرط یا صفت لازم
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
unqualified
فاقد شرایط لازم
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
qualified
دارای شرایط لازم
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
you need not fear
لازم نیست بترسید
material
مواد
provisions
مواد
supplies
مواد
materials
مواد
require
نیاز داشتن لازم بودن
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
required
نیاز داشتن لازم بودن
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
fall due
لازم التادیه شدن دین
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
explosive ordnance
مواد منفجره
dissolved solids
مواد محلول
insulating material
مواد عایق
excess stock
مواد اضافی
lubricant
مواد روغنی
balsamic materials
مواد بلسانی
raw materials
مواد اولیه
lubricants
مواد روغنی
intromission
مواد الحاقی
proteins
مواد سفیدهای
insulating compound
مواد عایق
fatigue of material
فرسودگی مواد
fixed material
مواد پایدار
fine aggregate
مواد ریز
fission products
مواد اتمی
defense articles
مواد پدافندی
direct material
مواد مستقیم
glacial drift
مواد یخرفته
cryptomaterial
مواد رمز
indirect materials
مواد غیرمستقیم
composite material
مواد مرکب
inorganic materials
مواد غیرالی
feed stock
مواد اولیه
instruction material
مواد درسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com