Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
Other Matches
early-warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
alerting service
قسمت اعلام اماده باش سرویس اعلام خطر
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to breakin
خودرا داخل کردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
concurring
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
accomodate
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
jibing
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
consented
موافقت کردن
consent
موافقت کردن
acquiesce
موافقت کردن
to come in to line
موافقت کردن
grants
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
approbate
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
go along
<idiom>
موافقت کردن
homologate
موافقت کردن
approving
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
accorded
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
approbate
پسندیدن موافقت کردن
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
collogue
موافقت دروغی کردن
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
agree
موافقت کردن موافق بودن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
announced
اعلام کردن
promulgating
اعلام کردن
enunciated
اعلام کردن
promulgates
اعلام کردن
statements
اعلام کردن
promulgated
اعلام کردن
exclaim
اعلام کردن
promulgate
اعلام کردن
announce
اعلام کردن
broadcast
اعلام کردن
acclaims
اعلام کردن
blazon
اعلام کردن
announcing
اعلام کردن
enunciate
اعلام کردن
announces
اعلام کردن
damm
بد اعلام کردن
broadcasts
اعلام کردن
proclamation
اعلام کردن
acclaimed
اعلام کردن
quote
اعلام کردن
quoted
اعلام کردن
acclaiming
اعلام کردن
proclamations
اعلام کردن
enunciating
اعلام کردن
exclaimed
اعلام کردن
exclaims
اعلام کردن
exclaiming
اعلام کردن
statement
اعلام کردن
promulge
اعلام کردن
quotes
اعلام کردن
enunciates
اعلام کردن
enouce
اعلام کردن
enounce
اعلام کردن
acclaim
اعلام کردن
relay
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relayed
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relays
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
early warning
اعلام خطر کردن
absolves
اعلام بی تقصیری کردن
pretypify
قبلا اعلام کردن
to call a meeting
جلسهای را اعلام کردن
absolved
اعلام بی تقصیری کردن
call out
اعلام خطر کردن
absolving
اعلام بی تقصیری کردن
impeached
اعلام جرم کردن
acknowledging
اعلام معرف کردن
indicting
اعلام جرم کردن
acknowledge
اعلام وصول کردن
acknowledges
اعلام نشانی کردن
impeaching
اعلام جرم کردن
acknowledging
اعلام نشانی کردن
acknowledges
اعلام معرف کردن
impeaches
اعلام جرم کردن
hails
اعلام ورود کردن
acknowledging
اعلام وصول کردن
hailing
اعلام ورود کردن
hailed
اعلام ورود کردن
hail
اعلام ورود کردن
impeach
اعلام جرم کردن
indicted
اعلام جرم کردن
acknowledge
اعلام نشانی کردن
announce in advance
از پیش اعلام کردن
acknowledges
اعلام وصول کردن
early-warning
اعلام خطر کردن
absolve
اعلام بی تقصیری کردن
indicts
اعلام جرم کردن
indict
اعلام جرم کردن
acknowledge
اعلام معرف کردن
to announce one's arrival
ورود خود را اعلام کردن
enunciating
اعلام کردن صریحا گفتن
to pay homage
اعلام رسمی بیعت کردن
warning
اعلام خطر کردن هشدار
enunciates
اعلام کردن صریحا گفتن
to render homage
اعلام رسمی بیعت کردن
enunciated
اعلام کردن صریحا گفتن
enunciate
اعلام کردن صریحا گفتن
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
warnings
اعلام خطر کردن هشدار
to do homage
اعلام رسمی بیعت کردن
open the meeting
رسمیت جلسه را اعلام کردن
kithe
اعلام داشتن اعتراف کردن
ok
تصویب کردن موافقت کردن
admits
موافقت کردن تصدیق کردن
okay
تصویب کردن موافقت کردن
admitting
موافقت کردن تصدیق کردن
acknowledge
شماره اعلام وصول تصدیق کردن
acknowledging
شماره اعلام وصول تصدیق کردن
lay an information against someone
بر علیه کسی اعلام جرم کردن
lay an information against some one
نسبت به کسی اعلام جرم کردن
acknowledges
شماره اعلام وصول تصدیق کردن
outlaw
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
to ring the knell of anything
موقوف شدن چیزی را اعلام کردن یاجار زدن
toll
طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
tolling
طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
outlawing
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com