English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
genealogically موافق شجره نامه
Other Matches
pedigrees شجره نامه
pedigree شجره نامه
gender tree شجره نامه
family trees شجره نامه
genealogical tree شجره نامه
genealogical شجره نامه
family tree شجره نامه
genealogies شجره نامه نسب
geneatlogic وابسته به شجره نامه
genealogize شجره نامه نوشتن
genealogy شجره نامه نسب
stemma شجره
familytree شجره
family tree شجره
family trees شجره
genealogy شجره النسب
geneologist شجره نویس
genealogy شجره نسب
pedigreed شجره دار
stipes شجره النسب
genealogies شجره النسب
genealogies شجره نسب
genealogist شجره شناس
job's tears شجره التسبیح
laburnum قصاص شجره النحل
laburnums قصاص شجره النحل
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
tree شجره النسب درخت کاشتن
post script مطلبی که در هنگام تهیه نامه فراموش شده و بعدا درذیل نامه ذکر میگردد
letter of intent تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
cryptoparts بخشهای یک نامه رمز قسمتهای رمزی نامه
libelling هجو نامه یا توهین نامه افترا
libelled هجو نامه یا توهین نامه افترا
libels هجو نامه یا توهین نامه افترا
libel هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeling هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeled هجو نامه یا توهین نامه افترا
credential گواهی نامه اعتبار نامه
certificate رضایت نامه شهادت نامه
affidavits شهادت نامه قسم نامه
certificates رضایت نامه شهادت نامه
written agreement موافقت نامه پیمان نامه
to a. letter روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
testacy دارای وصیت نامه بودن نگارش وصیت نامه
sympathisers موافق
sympathetic موافق
sympathizer موافق
according موافق
sympathizers موافق
accordant موافق
congruent موافق
in keeping موافق
respondent موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
respondents موافق
agreed موافق
incompatible نا موافق
compatible <adj.> موافق
attune موافق
congruous موافق
amicable موافق
consilient موافق
consentient موافق
consentaneous موافق
concordant موافق
textually موافق نص
prosodiacal موافق
attuned موافق
prosodial موافق
agreeably to موافق
compossible <adj.> موافق
non concurrent نا موافق
pro له موافق
compliant موافق
pro- له موافق
placet رای موافق
string along موافق بودن
non placer موافق نیستم
harmoniously بطور موافق
prorenata شخص موافق
disagrees موافق نبودن
see eye to eye <idiom> موافق بودن
quarter wind باد موافق
palatably موافق ذائقه
consistently بطور موافق
rationally موافق عقل
to go along موافق بودن
truly موافق باحقایق
friendly مهربان موافق
adapt موافق بودن
friendliest مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
disagree موافق نبودن
friendlier مهربان موافق
disagreed موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
prorenata نسبت موافق
to my satisfaction موافق دلخواه من
yea رای موافق
satisfactorily موافق دلخواه
accomodating راحت موافق
go along موافق بودن
fair tide جریان اب موافق
compatibly بطور موافق
fair wind باد موافق
agonist muscle عضله موافق
fellow countryman موافق شدن
shaken موافق شیوه
after one's will موافق میل
after ones own heart موافق دلخواه
fellow countryman موافق کردن
at will موافق میل
in accordance with مطابق موافق
favourable موافق مطلوب
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
to agree on something موافق بودن با چیزی
comkpliant موافق اجابت کننده
accommodatingly بطور موافق راحت
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line وفق دادن موافق
concurring opinion رای موافق مشروط
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
harmonious موزون سازگار موافق
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
naturalistic موافق با اصول طبیعی
crony رفیق موافق هم اطاق
physically موافق علم فیزیک
quite the thing موافق سبک روز
genetically موافق علم پیدایش
geometrically موافق علم هندسه
cronies رفیق موافق هم اطاق
scientifically موافق اصول علمی
geodetically موافق قاعده پیمایش
agree موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
adapts وفق دادن موافق بودن
adapting وفق دادن موافق بودن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layers بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
well assorted جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
to little up to one's principl اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
breve نامه
manifests نامه
manifesting نامه
manifested نامه
correspoundence نامه ها
post boy نامه بر
manifest نامه
carriers نامه بر
carrier نامه بر
letter نامه
epistle نامه
letters نامه
epistles نامه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com