English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (14 milliseconds)
English Persian
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
Search result with all words
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
Other Matches
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution روش انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
having باعث انجام کاری شدن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
capability قادر به انجام کاری بودن
loads کاری که باید انجام شود
cinch کاری که با سهولت انجام شود
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
backlogs کاری که باید انجام شود
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
backlog کاری که باید انجام شود
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
bars توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
second-guess someone <idiom> حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
supersedeas دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com