Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (15 milliseconds)
English
Persian
go over well
<idiom>
موفق بودن
have it made
<idiom>
موفق بودن
Search result with all words
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
Other Matches
prosperous
موفق
throve
موفق شد
successful
موفق
successful
<adj.>
موفق
lucrative
موفق
upbeat
موفق
wows
موفق شدن
arrive
موفق شدن
arrived
موفق شدن
to come through
موفق شدن
arrives
موفق شدن
to go wrong
موفق نشدن
arriving
موفق شدن
wowing
موفق شدن
to fall through
موفق نشدن
fay
موفق شدن
make a hit
<idiom>
موفق شدن
to pull through
موفق شدن
wow
موفق شدن
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
hot hand
پرتاب موفق
I made good my escape .
موفق به فرار شد
sure-fire
حتما موفق
attain
موفق شدن
wowed
موفق شدن
come off
<idiom>
موفق شدن
to make a shift
موفق شدن
attained
موفق شدن
attaining
موفق شدن
attains
موفق شدن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
two-way
موفق در حمله و دفاع
turn the trick
<idiom>
درکاری که میخواست موفق شدن
prospering
رونق یافتن موفق شدن
prospers
رونق یافتن موفق شدن
I could never make her understand .
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
succeeds
موفق شدن نتیجه بخشیدن
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
prospered
رونق یافتن موفق شدن
hit
جستجوی موفق در پایگاه داده
succeeded
موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeed
موفق شدن نتیجه بخشیدن
converts
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converting
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converted
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
convert
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
nojoy
موفقیتی نیست موفق نشدم
put across
باحقه بازی موفق شدن
to get sight of a person
موفق بدیدن کسی شدن
connects
ضربه موفق در پایگاه دوم
connect
ضربه موفق در پایگاه دوم
prosper
رونق یافتن موفق شدن
hits
جستجوی موفق در پایگاه داده
hitting
جستجوی موفق در پایگاه داده
god speed you
کامیاب شوید موفق باشید
hit and miss
گاهی موفق وگاهی مغلوب
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
to go places
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
to come up in the world
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
smash hit
<idiom>
نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
Supposing we do not succeedd, then waht?
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
i managed to do it
موفق شدم که ان کار را انجام دهم
to get any ones speech
موفق بشنیدن نطق کسی شدن
deliver the goods
<idiom>
موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
He'll never get anywhere.
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
He'll never amount to anything.
<idiom>
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
It appears questionable whether he will manage to do that.
بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
miss
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
include
شامل بودن متضمن بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
consist
شامل بودن عبارت بودن از
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
concentricity
بودن
incompactness
ول بودن
teeming
پر بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.
دو دل بودن
To be all adrift.
سر در گم بودن
dubiosity
در شک بودن
wobbles
لق بودن
justness
حق بودن
wobbled
لق بودن
to be
بودن
wobble
لق بودن
suffices
بس بودن
sufficing
بس بودن
consecutiveness
پی در پی بودن
put one's cards on the table
<idiom>
رک بودن
suffice
بس بودن
wobbling
لق بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com