Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (8 milliseconds)
English
Persian
to fall through
موفق نشدن
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
to go wrong
موفق نشدن
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
Search result with all words
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
miss
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
Other Matches
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
disallow
قائل نشدن
disallowed
قائل نشدن
disallowing
قائل نشدن
disallows
قائل نشدن
to put by
تسلیم نشدن
to miss plant
سبز نشدن
to keep up one's spirits
دلسرد نشدن
to get out of the way
مانه نشدن
unsay
گفته نشدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
excluding
شامل نشدن
to miss fire
کامیاب نشدن
resist temptation
وسوسه نشدن
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
to keep ones hair on
دست پاچه نشدن
to keep cold
دست پاچه نشدن
to keep ones he
دست پاچه نشدن
keep one's head
دست پاچه نشدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
keep one's hair on
دست پاچه نشدن
to keep one's hair on
دست پاچه نشدن
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
exclusion
عمل شامل نشدن
keep cold
دست پاچه نشدن
underdraw
کشیده نشدن زه تا اخر
blackout
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
blackouts
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
expostfacto
عطف به ماسبق نشدن قانون
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
To keep one s distmce from some one .
از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
leakage
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
leakages
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
successful
<adj.>
موفق
successful
موفق
prosperous
موفق
lucrative
موفق
throve
موفق شد
upbeat
موفق
sure-fire
حتما موفق
wow
موفق شدن
I made good my escape .
موفق به فرار شد
wowed
موفق شدن
come off
<idiom>
موفق شدن
attains
موفق شدن
go over well
<idiom>
موفق بودن
have it made
<idiom>
موفق بودن
attaining
موفق شدن
to pull through
موفق شدن
attained
موفق شدن
attain
موفق شدن
to come through
موفق شدن
make a hit
<idiom>
موفق شدن
wowing
موفق شدن
hot hand
پرتاب موفق
fay
موفق شدن
arriving
موفق شدن
arrives
موفق شدن
to make a shift
موفق شدن
arrived
موفق شدن
arrive
موفق شدن
wows
موفق شدن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
two-way
موفق در حمله و دفاع
ratchet effect
اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
prospered
رونق یافتن موفق شدن
succeeded
موفق شدن نتیجه بخشیدن
prospering
رونق یافتن موفق شدن
to come up in the world
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
prospers
رونق یافتن موفق شدن
succeeds
موفق شدن نتیجه بخشیدن
to go places
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
hit
جستجوی موفق در پایگاه داده
hitting
جستجوی موفق در پایگاه داده
connect
ضربه موفق در پایگاه دوم
connects
ضربه موفق در پایگاه دوم
convert
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converted
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converting
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converts
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
hits
جستجوی موفق در پایگاه داده
succeed
موفق شدن نتیجه بخشیدن
god speed you
کامیاب شوید موفق باشید
prosper
رونق یافتن موفق شدن
nojoy
موفقیتی نیست موفق نشدم
hit and miss
گاهی موفق وگاهی مغلوب
I could never make her understand .
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
turn the trick
<idiom>
درکاری که میخواست موفق شدن
put across
باحقه بازی موفق شدن
to get sight of a person
موفق بدیدن کسی شدن
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
i managed to do it
موفق شدم که ان کار را انجام دهم
to get any ones speech
موفق بشنیدن نطق کسی شدن
smash hit
<idiom>
نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
Supposing we do not succeedd, then waht?
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
deliver the goods
<idiom>
موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
He'll never get anywhere.
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
He'll never amount to anything.
<idiom>
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
It appears questionable whether he will manage to do that.
بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
lanolin
لانولین
[ماده چربی موجود در سطح الیاف پشم که در صورت شسته نشدن حالت انعطاف پذیری و درخشندگی به فرش های پشمی می بخشد.]
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com