Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
to stay something
موقتا به تعویق انداختن
[قانون]
Other Matches
to postpone
به تعویق انداختن
postpone
به تعویق انداختن
postpones
به تعویق انداختن
postponed
به تعویق انداختن
to put off
به تعویق انداختن
to delay
به تعویق انداختن
to defer
به تعویق انداختن
suspending
به تعویق انداختن
suspend
به تعویق انداختن
suspends
به تعویق انداختن
postponing
به تعویق انداختن
to suspend somebody's sentence on probation
مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن
[قانون]
to place somebody on probation
مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن
[قانون]
IRQ
سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
provisionally
موقتا"
pro tempore
موقتا
sojourn
موقتا"
sojourns
موقتا"
protempore
موقتا
temporarily
موقتا"
temporalty
موقتا
supersedure
تعویق
postponement
تعویق
retardation
تعویق
mora
تعویق
retardment
تعویق
postponements
تعویق
procrastination
تعویق
deferment
تعویق
protem
موقتا موقت
put off
عذر تعویق
prorogation
اطاله تعویق
procrastinator
تعویق انداز
abeyance or adeyancy
تعلیق تعویق
imparlance
تعویق دعوا
supersedure
تعویق اندازی
cunctation
مکث تعویق
suspense
در حال تعویق
palliate
موقتا ارام کردن
suspending
موقتا" تعطیل کردن
to set aside
[temporarily]
[موقتا]
کنار گذاشتن
suspends
موقتا" تعطیل کردن
suspend
موقتا" تعطیل کردن
sojourn
موقتا" اقامت کردن
sojoiurn
موقتا اقامت کردن
sojourns
موقتا" اقامت کردن
suspension of the game
تعویق و تاخیر بازی
postponemnet of inception
تعویق شروع کار
deferred dobit
تعویق در پرداخت هزینه
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
suspensory
موجب تعویق بیضه بند
pause key
[کلیدی که موقتا فرآیند را قطع میکند]
recesses
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
remittent
تخفیف یابنده موقتا تسکین دهنده
dump
موادی که موقتا برای استعمال انبارمیشود
recess
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
to fall over
[computer, programme, ...]
[موقتا]
کار نکردن
[دستگاهی یا برنامه ای و غیره]
to take a recess
موقتا دست از کار کشیدن تنفس کردن
MBR
ثباتی در CPU که موقتا تمام ورودی- خروجی ها را بافر میکند
fusible link
اتصال کوچک در یک PLA که میتواند وسیله را موقتا به برنامه وصل کند
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
pla
CI که موقتا برنامه ریزی میشود تا عملیات منط قی روی داده انجام دهد
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
free float
مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
let down
پایین انداختن انداختن
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
retroject
پس انداختن
overthrowing
بر انداختن
hurl
انداختن
fell
انداختن
hurled
انداختن
hurls
انداختن
hewn
انداختن
thrusts
انداختن
thrusting
انداختن
run home
جا انداختن
felled
انداختن
bottom
ته انداختن
bottoms
ته انداختن
overthrew
بر انداختن
overthrow
بر انداختن
fells
انداختن
spilled or spilt
انداختن
souse
انداختن
felling
انداختن
throw
انداختن
throwing
انداختن
throws
انداختن
thrust
انداختن
overthrown
بر انداختن
overthrows
بر انداختن
lash vt
انداختن
deracination
بر انداختن
jaculate
انداختن
flinging
انداختن
hews
انداختن
floriate
گل انداختن در
sling
انداختن
slinging
انداختن
slings
انداختن
hew
انداختن
hewed
انداختن
emplace
جا انداختن
lay away
انداختن
leave out
انداختن
let fall
انداختن
delete
انداختن
deleted
انداختن
deletes
انداختن
flings
انداختن
fling
انداختن
deleting
انداختن
omit
انداختن
benite
به شب انداختن
omits
انداختن
brush finish
خط انداختن
omitted
انداختن
omitting
انداختن
hewing
انداختن
spills
انداختن
relegate
انداختن
launches
به اب انداختن
to play a searchlight
انداختن
pilling
تل انداختن
to pick off
تک تک انداختن
rut
خط انداختن
ruts
خط انداختن
to let fall
انداختن
to let drop
انداختن
to leave out
انداختن
launched
به اب انداختن
to lay by the heels
بر انداختن
launch
به اب انداختن
to put back
پس انداختن
launching
به اب انداختن
relegated
انداختن
relegating
انداختن
spilling
انداختن
lines
خط انداختن در
line
خط انداختن در
to skips over
انداختن
relegates
انداختن
string
زه انداختن به
prostrate
از پا انداختن
hitched
انداختن
hitches
انداختن
hitching
انداختن
blob
لک انداختن
blobs
لک انداختن
to draw lots
انداختن
spill
انداختن
spilled
انداختن
to fire off a postcard
انداختن
to hew down
انداختن
stagger
از پا انداختن
hitch
انداختن
deactivated
از اثر انداختن
inaugurated
براه انداختن
tossed
بالا انداختن
inaugurate
براه انداختن
trap
در تله انداختن
trap
درتله انداختن
entrap
بدام انداختن
tosses
بالا انداختن
wharfs
لنگر انداختن
wharves
لنگر انداختن
inaugurates
براه انداختن
deactivate
از اثر انداختن
deactivates
از اثر انداختن
fooled
دست انداختن
perils
درخطر انداختن
peril
درخطر انداختن
deactivating
از اثر انداختن
sires
نیا پس انداختن
fool
دست انداختن
inaugurating
براه انداختن
toss
بالا انداختن
wharf
لنگر انداختن
tossing
بالا انداختن
anchorages
لنگر انداختن
emasculates
از مردی انداختن
emasculated
از مردی انداختن
extruding
بیرون انداختن
emasculate
از مردی انداختن
knock-ups
از کار انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com