Dictiornary-Farsi | مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 156 (3 milliseconds)

English	Persian
Whatever did he say to make you so angry .	مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟


Other Matches

jitter	عصبانی شدن عصبانی بودن
this much	اینقدر
as ... as <adv.>	اینقدر... که
so far	اینقدر
so much	اینقدر
thus much	اینقدر
thus far	اینقدر
so	اینقدر
Stop complaining.	[اینقدر] نق نزن.
for all	تا آنجایی که [اینقدر که]
Dont make so much noise.	اینقدر سروصدانکن
Stop complaining.	[اینقدر] شکایت نکن.
It cant be all that bad.	نه بابا اینقدر هم بد نیست
What's taking so long?	چرا اینقدر طول میکشد؟
as little as possible	اینقدر کم که امکان پذیر باشد
much as I'd like to <idiom>	با اینکه اینقدر دوست دارم
We were all so anxious about you.	ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
Get a move on . Expedite it .	اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
Enough already! [American E]	دیگه اینقدر حرف نزن! [اصطلاح روزمره]
Dont brag about doing this and that .	اینقدر نگه فلان وچنان ( بهمان ) می کنم
you were then that high	ان وقت قد شما اینقدر بود انوقت به این قد بودید
We've never had it so good. <idiom>	وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
So much for ... ! <idiom>	اینقدر از ... بس است ! [برویم سر موضوع یا چیز دیگری] [اصطلاح روزمره]
So much for that. <idiom>	اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
wrathy [colloquial] <adj.>	عصبانی
indignant <adj.>	عصبانی
irate <adj.>	عصبانی
angry <adj.>	عصبانی
wreakful	عصبانی
twittery	عصبانی
ireful [literary] <adj.>	عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.>	عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.>	عصبانی
wrathful [literary] <adj.>	عصبانی
mad [at] <adj.>	عصبانی [از]
furious <adj.>	عصبانی
angry [with] <adj.>	عصبانی [از]
wroth [chiefly literary] <adj.>	عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
nervy	عصبانی
uptight <idiom>	عصبانی
wrathful	عصبانی
pins and needles	عصبانی
high strung	عصبانی
waxy	عصبانی
frantic	عصبانی
maniacs	عصبانی
mad	عصبانی
maddest	عصبانی
frenetical	عصبانی
pelting	عصبانی
huffier	عصبانی
huffiest	عصبانی
maniac	عصبانی
huffy	عصبانی
frenetic	عصبانی
horn mad	عصبانی
huffish	عصبانی
feisty	عصبانی
red hot	عصبانی
out of temper	عصبانی
short tempered	عصبانی
jumpy	عصبانی
choleric	عصبانی
see red	عصبانی شدن
enrages	عصبانی کردن
blood	عصبانی کردن
nervousness	حالت عصبانی
neurotic	ادم عصبانی
enrage	عصبانی کردن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
irritated	عصبانی کردن
irritate	عصبانی کردن
funk	عصبانی کردن
enraging	عصبانی کردن
enraged	عصبانی کردن
outrageous	عصبانی کننده
irritates	عصبانی کردن
nervously	بطور عصبانی
madly	با حال عصبانی
mad as a hornet <idiom>	خیلی عصبانی
the fidgets	حالت عصبانی
in a wrought up state	درحال عصبانی
the needle	حالت عصبانی
get one's dander up <idiom>	عصبانی شدن
worked up <idiom>	عصبانی ،نگران
hit the ceiling <idiom>	عصبانی شدن
hit the roof <idiom>	عصبانی شدن
wear on	عصبانی کردن
to get on one's nerve	عصبانی کردن
provocative	عصبانی کننده
steam up	عصبانی کردن
furious	عصبانی متلاطم
wear on <idiom>	عصبانی شدن
to provoke somebody until a row breaks out <idiom>	کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
outrage	سخت عصبانی شدن
outraged	سخت عصبانی شدن
to get on somebody's nerves	کسی را عصبانی کردن
get (someone's) goat <idiom>	عصبانی کردن شخص
crab	جرزدن عصبانی کردن
blow-ups	ترکاندن عصبانی کردن
He sounds angry.	او عصبانی به نظر میرسد.
give someone a piece of your mind <idiom>	عصبانی شدن از کسی
get on one's nerves <idiom>	عصبانی کردن شخص
rub some one the wrong way	کسی را عصبانی کردن
neuropathist	متخصص ناخوشیهای عصبانی
blow-up	ترکاندن عصبانی کردن
neuropathic	وابسته بناخوشی عصبانی
blow up	ترکاندن عصبانی کردن
amok	شخص عصبانی و دیوانه
fit to be tied <idiom>	خیلی عصبانی وناامید
flare up <idiom>	یک مرتبه عصبانی شدن
foam at the mouth <idiom>	خیلی عصبانی شدن
outrages	سخت عصبانی شدن
outraging	سخت عصبانی شدن
piss off <idiom>	عصبانی کردن کسی
crabs	جرزدن عصبانی کردن
down on (someone) <idiom>	از چیزی عصبانی بودن
in one's hair <idiom>	عصبانی کردن شخصی
He got angry and banged the table.	عصبانی شد وزد روی میز
He is outrageous!	او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
madden	عصبانی کردن دیوانه شدن
drive someone up a wall <idiom>	از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
maddened	عصبانی کردن دیوانه شدن
Don't let it get to you.	نگذار این تو را عصبانی بکند.
maddens	عصبانی کردن دیوانه شدن
This is a red rag for me.	این من را واقعا عصبانی میکند.
nervous	عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
bag of nerves	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
make one's blood boil <idiom>	کسی را خیلی عصبانی کردن
to get mad at somebody [something]	از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
to be mad at somebody [something]	از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
go into orbit <idiom>	از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
There were some angry looks in the crowd .	قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
to snap	یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
sorehead	شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
to piss off the wrong people <idiom>	آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
I was absolutely infuriated.	کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
crabs	عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crab	عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflaming	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to rile	آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flustered	دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster	دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters	دست پاچه کردن عصبانی کردن
to get annoyed [at]	آزرده شدن [عصبانی شدن] [در باره]
flustering	دست پاچه کردن عصبانی کردن
maddest	عصبانی کردن دیوانه کردن
mad	عصبانی کردن دیوانه کردن
to get riled [to feel riled]	آزرده شدن [عصبانی شدن]