Dictiornary-Farsi | میانجی واسطه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (9 milliseconds)

English	Persian
medium	میانجی واسطه
mediums	میانجی واسطه


Search result with all words

To meciate . To intervene .	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
to join in [on] a conversation	واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
Other Matches

intermediary	میانجی
interagent	میانجی
interfaces	میانجی
interface	میانجی
arbitrators	میانجی
arbitrator	میانجی
intercessor	میانجی
intermediator	میانجی
intermedium	میانجی
go between	میانجی
placater	میانجی
conciliator	میانجی
intermediaries	میانجی
moderator	میانجی
mediators	میانجی
moderators	میانجی
mediator	میانجی
arbitress	میانجی
catalyzer	میانجی
conciliation officer	میانجی
paraclete	میانجی
go-betweens	میانجی
intermediate	میانجی
referee	میانجی
refereeing	میانجی
referees	میانجی
go-between	میانجی
refereed	میانجی
detonator	خرج میانجی
communication interface	میانجی ارتباطی
lingua franca	زبان میانجی
interagency	میانجی گری
intercessions	میانجی گری
detonators	خرج میانجی
intermediary bank	بانک میانجی
boosters	خرج میانجی
buster	خرج میانجی
intercession	میانجی گری
booster	خرج میانجی
midway	متوسط میانجی
user interface	میانجی کمکی
intermediation	میانجی گری
buffer	حافظه میانجی
to stand or go between	میانجی شدن
to stand between	میانجی شدن
mediating	میانجی گری کردن
intercede	میانجی گری کردن
mediacy	شفاعت میانجی گری
interceding	میانجی گری کردن
intermedial	میانجی گری کننده
system v interface definition	تعریف میانجی سیستم 5
detonator	خرج میانجی جنگی
scsi	میانجی سیستم کامپیوترکوچک
intermediacy	میانجی گری مداخله
mediatory	وابسته به میانجی گری
mediated	میانجی گری کردن
mediative	وابسته به میانجی گری
mediate	میانجی گری کردن
interceded	میانجی گری کردن
mediates	میانجی گری کردن
detonators	خرج میانجی جنگی
intercedes	میانجی گری کردن
network interface card	کارت میانجی شبکه
graphical user interface	میانجی نگارهای کاربر
small computer system interface	میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
musical instrument digital interface	میانجی رقمی الات موسیقی
midi	میانجی رقمی الات موسیقی
application program interface	میانجی یا رابط برنامه کاربردی
interposed	در میان امدن میانجی شدن
enhanced system device interface	میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
interpose	در میان امدن میانجی شدن
interposes	در میان امدن میانجی شدن
interposing	در میان امدن میانجی شدن
intercedes	میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding	میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede	میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded	میانجی شدن میانه گیری کردن
jobber	واسطه
intermediate exchange	واسطه
interagent	واسطه
go between	واسطه
inductor	واسطه
instrumentality	واسطه
intermedium	واسطه
intermediator	واسطه
by reason of	واسطه
commissioner	واسطه
commissioners	واسطه
middleman	واسطه
middlemen	واسطه
intermediate	واسطه
immediate	بی واسطه
mediums	واسطه
medium	واسطه
brokers	واسطه
agent	واسطه
agency	واسطه
intermediaries	واسطه
brokered	واسطه
agencies	واسطه
mediators	واسطه
mediator	واسطه
brokering	واسطه
intermediary	واسطه
broker	واسطه
agents	واسطه
rug dealer	واسطه فرش
onthat account	بان واسطه
medium	واسطه دلال
intermediate transmitter	فرستنده واسطه
intermediate reaction	واکنش واسطه
intermediate product	فراورده واسطه
intermediate product	محصول واسطه
intermediate objective	هدف واسطه
intermediate layer	قشر واسطه
intermediate grid	شبکه واسطه
intermediate goods	کالاهای واسطه
jobber	بازرگان واسطه
transition element	عنصر واسطه
tumbler lever	اهرم واسطه
standard interface	واسطه استاندارد
shipbroker	واسطه حمل
media	رسانه ها واسطه ها
relay station	ایستگاه واسطه
real estate broker	واسطه املاک
panderer	واسطه کار بد
owing to the fact that	به واسطه اینکه
shell	برنامه واسطه
post transition metals	فلزات پس واسطه
mediation	واسطه گری
media	واسطه ها وسیله ها
mean proportional	واسطه هندسی
direct <adj.>	بدون واسطه
tumble gear	چرخ واسطه
shelling	برنامه واسطه
shells	برنامه واسطه
inductor	واسطه القاء
financial intermediary	واسطه مالی
immediateness	عدم واسطه
customs agent	واسطه گمرک
pander	واسطه کار بد
pandered	واسطه کار بد
pandering	واسطه کار بد
chapman	واسطه سیار
commodity broker	واسطه کالا
panders	واسطه کار بد
inermediate frequency	بسامد واسطه
bill broker	واسطه تنزیل
agents	واسطه عامل
immediately	بدون واسطه
intermediate field	میدان واسطه
intermediate coupling	پیوست واسطه
intermediate contact	کنتاکت واسطه
intermediate compound	ترکیب واسطه
intermediate complex	کمپلکس واسطه
mediums	واسطه دلال
agent	واسطه عامل
jobbing	واسطه بازرگانی
authorised clerk	واسطه مجاز
insurance broker	واسطه بیمه
customs agent	واسطه کارهای گمرکی
transition series	گروه عناصر واسطه
customs broker	واسطه امور گمرکی
tumble gear	چرخ دنده واسطه
virgin medium	واسطه دست نخورده
brokering	واسطه معاملات بازرگانی
psychic	واسطه پدیده روحی
brokered	واسطه معاملات بازرگانی
broker	واسطه معاملات بازرگانی
immediacy	مستقیم و بی واسطه بودن
jobbing	عمل واسطه گری
brokers	واسطه معاملات بازرگانی
direct support	تکیه گاه بی واسطه
mediately	یا واسطه بطور ناراسته
inner transition elements	عناصر واسطه داخلی
intermediate frequency amplifier	فزونساز بسامد واسطه
indirect support	تکیه گاه بی واسطه
forwarding agent	واسطه حمل و نقل
interceder	شفاعت کننده واسطه
financial intermediary	موسسه مالی واسطه
intermediate contour	میزان منحنی واسطه
intermediate frequency transformer	مبدل بسامد واسطه
relayed	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder	واسطه حمل و نقل کالا
leads	سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead	سیم واسطه زاویه پیشگیری
relay	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relays	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
fix someone up with someone <idiom>	واسطه برای قرار ملاقات دونفر
elapsation	ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
diastase	دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
presentation manager	تهیه شده است IB , icrosoftیک میانجی رابط نگارهای ورابط برنامه نویسی کاربردی
mediatrix	زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
way station	ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
leachate	مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house	موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
forbidden fruit	چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits	چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
intermediate area	منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound	توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش