Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to peg out
میخ اخر رابا گوی زدن وبازی رابپایان رساندن
Other Matches
gaduate
مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
roil
با جیغ و داد وبازی کردن
quarterbacks
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
quarterback
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
To bring two persons face to face .
دونفر رابا هم روبروکردن
Handle the boxes with care.
جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
drift bolt
میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
I stamped on the spider .
عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to ride one's horse to death
اسب خود رابا سواری زیادازپا در اوردن
To speake in great detail.
مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
ruddleman
چوپانی که گوسفندان خود رابا گل اخری رنگ کرده
snivels
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelling
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelled
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveling
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveled
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
snivel
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
To treat them all alike. (indiscriminately).
همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
planimeter
دستگاهی که مساحت اشکال غیر هندسی رابا ان اندازه می گیرند
pugging
خاک اره یا چیز دیگری که فضایی رابا ان پرکنندتاصدادران نه پیچد
pot pourri
کوزهای که برگهای چندین جورگل رابا ادویه خوشبوامیخته دران میریزند
obituarist
کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
action oriented management report
گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
sportiveŠetc
خنده کن خنده وبازی کن
tenant by sufference
هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
bioecology
رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
to rime one word with another
یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
jigsaw puzzle
نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
stock watering
سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
conveyed
رساندن
convey
رساندن
understands
رساندن
understand
رساندن
supplied
رساندن
conveying
رساندن
supplying
رساندن
brings
رساندن به
bringing
رساندن به
bring
رساندن به
supply
رساندن
implies
رساندن
conveys
رساندن
imply
رساندن
implying
رساندن
molest
ازار رساندن
molested
ازار رساندن
harm
اسیب رساندن
vindicating
به ثبوت رساندن
vindicates
به ثبوت رساندن
molesting
ازار رساندن
vindicated
به ثبوت رساندن
molests
ازار رساندن
vindicate
به ثبوت رساندن
harmed
اسیب رساندن
harming
اسیب رساندن
assassinates
بقتل رساندن
assassinated
به قتل رساندن
assassinated
بقتل رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
assassinate
به قتل رساندن
assassinate
بقتل رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
assassinates
به قتل رساندن
assassinating
بقتل رساندن
assassinating
به قتل رساندن
harms
اسیب رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
utilizing
بمصرف رساندن
utilizes
بمصرف رساندن
utilize
بمصرف رساندن
utilising
بمصرف رساندن
utilised
بمصرف رساندن
ratified
بتصویب رساندن
hand down
بتواتر رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
play out
بپایان رساندن
bring to pass
به وقوع رساندن
bring on
بظهور رساندن
put through
به نتیجه رساندن
put to death
به قتل رساندن
to bring a bout
بوقوع رساندن
to bring to a termination
بپایان رساندن
to d. to and end
بپایان رساندن
finalizing
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
conveyable
قابل رساندن
outwork
بانجام رساندن
endamage
اسیب رساندن
grig
ازار رساندن
get through
به پایان رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
get over
به پایان رساندن
to go through with
به پایان رساندن
to get oven
به پایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
follow out
بانجام رساندن
exponentiation
به توان رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
finalizes
بپایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
finalized
بپایان رساندن
imbody
جا دادن رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
to see out
به پایان رساندن
overdoing
بحدافراط رساندن
overdoes
بحدافراط رساندن
overdo
بحدافراط رساندن
overdid
بحدافراط رساندن
slays
به قتل رساندن
to see through
به پایان رساندن
slaying
به قتل رساندن
slay
به قتل رساندن
to push through
بپایان رساندن
to have signed
به امضا رساندن
to have approved
به تصویب رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
finalize
بپایان رساندن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
finalising
بپایان رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to carry through
بپایان رساندن
finalised
بپایان رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to get done with
بپایان رساندن
to top off
بپایان رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
martyr
به شهادت رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
finalises
بپایان رساندن
murders
به قتل رساندن
murdering
به قتل رساندن
murdered
به قتل رساندن
hone
به کمال رساندن
completing
بانجام رساندن
forward
فرستادن رساندن
mar
اسیب رساندن
consummating
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
consummate
بپایان رساندن
completes
بانجام رساندن
kills
به قتل رساندن
kills
بقتل رساندن
kill
به قتل رساندن
kill
بقتل رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
murder
به قتل رساندن
signalled
با اشاره رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
profits
فایده رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
profited
فایده رساندن
profit
فایده رساندن
benefiting
:فایده رساندن
benefited
:فایده رساندن
benefit
:فایده رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
make a reality
به انجام رساندن
signal
با اشاره رساندن
accomplish
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
execute
به انجام رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
knock-ups
بپایان رساندن
implies
مطلبی را رساندن
caters
اذوقه رساندن
catering
اذوقه رساندن
catered
اذوقه رساندن
cater
اذوقه رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
minimize
به حداقل رساندن
imply
مطلبی را رساندن
implying
مطلبی را رساندن
knock-up
بپایان رساندن
knock up
بپایان رساندن
utilises
بمصرف رساندن
minimised
به حداقل رساندن
concludes
بپایان رساندن
conclude
بپایان رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com