Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
Other Matches
To find a clear field . To find no rivals .
میدان را خالی دیدن
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
compound wound generator
ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
grenade court
میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
high intensity magnetic field
میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
vacancy
محل خالی جای خالی
vacancies
محل خالی جای خالی
lenz' law
جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
clear-out
خالی کردن
clear out
خالی کردن
vacated
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
knock out
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
to offload
خالی کردن
vents
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
unloaded
خالی کردن
to load off
خالی کردن
vacate
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
vacates
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
venting
خالی کردن
vented
خالی کردن
vent
خالی کردن
depleting
خالی کردن
depletes
خالی کردن
depleted
خالی کردن
unload
خالی کردن
deplete
خالی کردن
unloads
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
let off
خالی کردن
draining
خالی کردن اب
drained
خالی کردن اب
to work off
خالی کردن
vacating
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
assoil
خالی کردن
discharges
خالی کردن
purge
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
discharge
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
purged
خالی کردن
let out
خالی کردن
purges
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
battlefield recovery
اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
exhaustible
قابل خالی کردن
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
vent
خالی کردن خشم
discharge
خالی کردن باتری
unload
خالی کردن بار
unload
خالی کردن اندوه
desolate
خالی از سکنه کردن
flinching
شانه خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
flecker
خال خالی کردن
discharge
خالی کردن گلوله
repudiate
شانه خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
flinches
شانه خالی کردن
weasels
شانه خالی کردن
weasel
شانه خالی کردن
flinched
شانه خالی کردن
flinch
شانه خالی کردن
cop-out
شانه خالی کردن
shrinks
شانه خالی کردن از
beat
شانه خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
lade
با ملاقه خالی کردن
decant
اهسته خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن از
to touch off
درکردن خالی کردن
disgorges
خالی کردن ریختن
disgorging
خالی کردن ریختن
disgorged
خالی کردن ریختن
shrinking
شانه خالی کردن از
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
shrink
شانه خالی کردن از
disgorge
خالی کردن ریختن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
pumps
با تلمبه خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
shirking
شانه خالی کردن از
pump
با تلمبه خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
bleneh
شانه خالی کردن
diffusion
خالی کردن بار
decants
اهسته خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
decanted
اهسته خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
shirked
شانه خالی کردن از
shirks
شانه خالی کردن از
decanting
اهسته خالی کردن
elutriate
اهسته خالی کردن
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
outfight
از میدان در کردن
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
hollow
پوک شدن خالی کردن
empty
خالی کردن تهی شدن
hollows
پوک شدن خالی کردن
emptier
خالی کردن تهی شدن
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
empties
خالی کردن تهی شدن
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
emptied
خالی کردن تهی شدن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
sort field
میدان جور کردن
exfiltration
خارج کردن از میدان
flush
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
asterisks
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
lie down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
closure minefield
میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
degauss
پاک کردن میدان مغناطیسی
To vacate a house.
خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
quadding
درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
pad character
کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
sweat out
بازحمت حریف را از میدان بدر کردن
deliberate breaching
پاک کردن با فرصت میدان مین
sign off
از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
frees
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freeing
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade
بارگیری کردن خالی کردن
fills
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fill
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
courses
میدان تیر میدان
coursed
میدان تیر میدان
course
میدان تیر میدان
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
clearings
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearing
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
send in
وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
hasty breaching
نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
side sweep and over under
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
emptier
خالی
empties
خالی
arid
خالی
devoid
خالی
frothy
<adj.>
تو خالی
vacuous
خالی
barren
خالی
tenantless
خالی
windy
خالی
blank
خالی
inane
خالی
blank cell
سل خالی
empty
خالی
unoccupied
خالی
emptiest
خالی
emptied
خالی
stilted
<adj.>
تو خالی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com