English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (42 milliseconds)
English Persian
regulate میزان کردن کنترل کردن
regulated میزان کردن کنترل کردن
regulates میزان کردن کنترل کردن
regulating میزان کردن کنترل کردن
Other Matches
tune میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tunes میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
ranges مرتب کردن میزان کردن
regulate میزان کردن درست کردن
tempered معتدل کردن میزان کردن
leveling میزان کردن افقی کردن
ranged مرتب کردن میزان کردن
regulated میزان کردن درست کردن
range مرتب کردن میزان کردن
temper معتدل کردن میزان کردن
regulates میزان کردن درست کردن
regulating میزان کردن درست کردن
tempers معتدل کردن میزان کردن
to balance out میزان کردن [تنظیم کردن ]
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
capturing کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
capture کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
captures کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
standardization میزان کردن
focus میزان کردن
equilibration میزان کردن
align میزان کردن
aligned میزان کردن
collimate میزان کردن
focusses میزان کردن
focussed میزان کردن
focuses میزان کردن
focused میزان کردن
aligns میزان کردن
aligning میزان کردن
focussing میزان کردن
adjust میزان کردن
adjustment میزان کردن
adjusting میزان کردن
adjusts میزان کردن
tune میزان کردن
tunes میزان کردن
inspect جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspected جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspecting جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspects جستجو کردن بررسی کردن کنترل
automatic spark advance میزان کردن خودکار
line up <idiom> به درستی میزان کردن
adjustments تنظیم و میزان کردن
spark timing میزان کردن جرقه
spark advance & retard میزان کردن جرقه
interrupter timing میزان کردن جرقه
To synchonize the watches . ساعتهارا به هم میزان کردن
ignition timing میزان کردن جرقه
magneto timing میزان کردن مگنت
hand advance میزان کردن دستی
countdowns میزان کردن ساعت
countdown میزان کردن ساعت
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
adjusts میزان کردن تنظیم کنید
adjusting میزان کردن تنظیم کنید
semi automatic advance میزان کردن نیم خودکار
skewing میزان کردن چیزی به صورت نادرست
skew میزان کردن چیزی به صورت نادرست
skews میزان کردن چیزی به صورت نادرست
damper الت میزان کردن جریان هوا
to align oneself with somebody خود را با کسی میزان [تطبیق] کردن
boresight میزان کردن لوله و مگسک اسلحه در هدفگیری
governs معیف کردن کنترل کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
controls کنترل کردن مهار کردن
govern معیف کردن کنترل کردن
controlling کنترل کردن مهار کردن
governed معیف کردن کنترل کردن
control کنترل کردن مهار کردن
measure میزان کردن طی کردن
bridles کنترل کردن
get along <idiom> کنترل کردن
bridling کنترل کردن
check-ups کنترل کردن
check-up کنترل کردن
bridle کنترل کردن
controlling کنترل کردن
controls کنترل کردن
bridled کنترل کردن
control کنترل کردن
bottoming reamer وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
controls کنترل کردن فرمان
control کنترل کردن فرمان
damage control کنترل کردن خسارات
controlling کنترل کردن فرمان
kopfring حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
get a grip of oneself <idiom> کنترل کردن احساسات شخصی
airspace control کنترل کردن فضای هوایی
fielding متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
released رها کردن کنترل بلاک حافظه یا فایل
release رها کردن کنترل بلاک حافظه یا فایل
throttling جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttle جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
releases رها کردن کنترل بلاک حافظه یا فایل
strings attached <idiom> تحت کنترل قرار دادن،مهار کردن
throttled جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
bond albedo نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
availability میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
cascade control چندین واحد کنترل که هر یک دیگری را کنترل میکند, کنترل ابشاری
exfiltration خارج کردن عده ها از مناطق تحت کنترل دشمن
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
fire control کنترل کردن اتش کنترل اتش
jobs استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار
network data management system مجموعهای از برنامههای مرتبط برای بار کردن دستیابی و کنترل یک پایگاه داده
job استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار
directive دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
directives دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
formats 1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
format 1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
AT command set مجموعهای استاندارد از دستورات برای کنترل کردن یک مودم که توسط Hayes Coprotion ایجاد شده است
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
escape character کلیدی روی صفحه کلید که به کاربر امکان وارد کردن کد espace را میدهد برای کنترل حالت ابتدایی یا عملیات کامپیوتر
handover تحویل و تحول کردن سیستم کنترل هواپیماها تحویل دادن
mark mark اعلام رها کردن بمب به هواپیمای بمب افکن از سوی دستگاه کنترل زمینی
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
deflections هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
deflection هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tasks نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
electronic مراجعه به چیزی که توسط جریان الکتریکی کنترل میشود یا کنترل میکند
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
apt زبان برنامه سازی برای کنترل ماشینهای کنترل عددی
control panel صفحه کنترل قسمتی از کنسول کنترل کامپیوتر که حاوی کنترلهای دستی است
processor پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
executives دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
loops عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
control and reporting center تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
looped عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
loop عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
executive دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
circulation control کنترل جریان اب کنترل چرخش و یاگردش کالاها یا پول
radio control کنترل رادیویی کنترل شونده بوسیله امواج بی سیم
rolleron کنترل پروازی که به عنوان کنترل اولیه و اصلی درموشکهای دارای بال شعاعی بکار رود
self adjusting بخودی خود میزان شونده خود میزان
flexible کنترل شمارش کامپیوتری یا کنترل ماشین با کامپیوتر
IRQ سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
isobath خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
control سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
controls سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
controlling سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
ctrl کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترل به کامپیوتر می فرستد
apt یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
control statement حکم کنترل دستور کنترل
control sheet صفحه کنترل چارت کنترل
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
block plot صفحه کنترل عکسهای هوایی قائم صفحه کنترل موزاییکهای برجسته بینی
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com