English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
English Persian
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
Other Matches
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
To wish (long) for something. آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
nose around [about] <idiom> چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
bank on <idiom> اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to have something چیزی داشتن
to have something at one's disposal چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
to believe in something به چیزی اعتقاد داشتن
look forward انتظار چیزی را داشتن
to look forward to something انتظار چیزی را داشتن
To be interested in ( keen on ) some thing . به چیزی علاقه داشتن
to havealiking for anything ذوق چیزی را داشتن
to have something in reserve چیزی درچنته داشتن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to disagree [or be in disagreement] [on something/about something] بر سر چیزی اختلاف داشتن
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
to have an appetite for something اشتها به چیزی داشتن
to have experience in something آزمودگی در چیزی داشتن
to take an i. in something به چیزی دلبستگی داشتن
keep something at bay <idiom> [چیزی را دور نگاه داشتن]
to be into somebody [something] <idiom> کسی [چیزی] را دوست داشتن
have something up one's sleeve <idiom> چیزی سری نگه داشتن
cry out for <idiom> شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
To be biased (prejudiced). درمورد چیزی تعصب داشتن
swear by <idiom> کاملا از چیزی اطمینان داشتن
to believe in somebody [something] اطمینان داشتن به کسی [چیزی]
To have a fancy for something . هوای چیزی را درسر داشتن
up to someone to do something <idiom> مسئولیت مراقبت از چیزی را داشتن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have a limit [of up to something] [تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
to make of something در باره چیزی نظر [عقیده] داشتن
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to have a maximum limit [of something] [به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
laniard طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
planch صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
to strain at anything در زیر فشارچیزی تقلاکردن زیاد در چیزی باریک شدن یاوسواس داشتن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
fills پر کردن چیزی
to reason out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
to work out something چیزی را حل کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
fill پر کردن چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
demystified سر چیزی را برطرف کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
preparation آماده کردن چیزی
preparations آماده کردن چیزی
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
unmasks چیزی رااشکار کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
replace چیزی را تعویض کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
cleans تمیز کردن چیزی
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
cleaned تمیز کردن چیزی
replaced چیزی را تعویض کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
to agree on something سازش کردن با چیزی
to agree on something موافقت کردن با چیزی
to make something چیزی را درست کردن
to touch something لمس کردن چیزی
to obtain something فراهم کردن چیزی
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
to ensure something تامین کردن [چیزی]
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com