Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
Could you clarify that for me?
می توانید توضیح بدهید که موضوع از چه قرار است؟
Other Matches
Let me back up and explain how ...
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
assembly
قرار دادن یک موضوع از بخشهای مختلف در کنار هم
I had no opportunity to discuss the matter .
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
flagging
قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
misrepresentation
در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
queueing
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queued
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queue
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
sequential access
فایل ترتیبی اندیس دار که موضوع به موضوع در بافر خوانده میشود
queues
فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread
این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
red herrings
شاه ماهی سرخ موضوع مطرح شده برای فرار از طرح موضوع موردبحث
red herring
شاه ماهی سرخ موضوع مطرح شده برای فرار از طرح موضوع موردبحث
that is not the proposition
موضوع چیز دیگر است موضوع این نیست
reverse
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reversed
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverses
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reversing
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
You can call me at ...
[phone no.]
<idiom>
شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
You alone can help me.
تنها (فقط )شما می توانید کمکم کنید
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
send a letter
کاغذ بدهید
oyez
گوش بدهید
rub it in
به خوردش بدهید
PLease let me know(notiffy me).
لطفا" به من خبر بدهید
Go ahead!
انجام بدهید دیگه!
listen to me
بمن گوش بدهید
give your v to
برای اورای بدهید
pay a way the sheet
کاغذ را بدهید بیاید
go head
ادامه بدهید بفرماید
give it a twist
انرا پیچ بدهید
had it trans ted
بدهید ترجمه کنند
hsd it out
بدهید دندان را بکنند
muster up your courage
جرات بخود بدهید
circular
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
arrow pointer
پیکان کوچکی است که می توانید آنرا با استفاده از mouse حرکت دهید
Please give me this one .
این یکی را لطفا" بدهید
Please give me four more.
چهار تای دیگر به من بدهید
thank tou for that book
خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
Please let me give you a lift (ride).
اجازه بدهید سوارتان کنم
Keep moving!
ادامه بده
[بدهید ]
به راه!
Please answer the telephone.
لطفا" جواب تلفن را بدهید
Press the elevator button.
تکمه آسانسور رافشار بدهید
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
Can you give me an estimate?
ممکن است یک برآورد هزینه به من بدهید؟
Can you lend me ...
آیا ممکن است ... را به من امانت بدهید؟
Can you give me the key, please?
لطفا ممکن است کلید را به من بدهید؟
Can you give me a heads up?
<idiom>
آیا میتوانید قبلش به من خبر بدهید؟
Two coffees please .
لطفا" دو فنجان قهوه بیاورید ( بدهید )
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen
تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Please let me take a share in the expenses.
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
repondez s'il vous plait
[RSVP]
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
please reply
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
Can you get it repaired?
آیا ممکن است آن را بدهید تعمیر کنند؟
Allow me to chew it over in my mind .
اجازه بدهید دراین باره فکر کنم
accent mark
علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignments
میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignment
میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
posture
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
midnight
فرمان از کنترل نزدیک به دورتغییر فرکانس بدهید دررهگیری هوایی
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
Can you watch the dog for us this weekend?
آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
surface mount technology
روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
writ of error
قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
explanations
توضیح
paraphrase
توضیح
paraphrasing
توضیح
paraphrases
توضیح
paraphrased
توضیح
elucidation
توضیح
explication
توضیح
explanation
توضیح
illustration
توضیح
treatise
توضیح
remarked
توضیح
comment
توضیح
commented
توضیح
clarification
توضیح
treatises
توضیح
illustrations
توضیح
commenting
توضیح
remark
توضیح
remarks
توضیح
remarking
توضیح
explain
توضیح دادن
explaining
توضیح دادن
explained
توضیح دادن
gloss
تفصیل توضیح
get across
<idiom>
توضیح دادن
inexplicability
توضیح ناپذیری
understandable
<adj.>
قابل توضیح
reasonable
[comprehensible]
<adj.>
قابل توضیح
comprehensible
<adj.>
قابل توضیح
accountable
[explicable]
<adj.>
قابل توضیح
statement
شرح توضیح
song and dance
توضیح زاید
song and dance
توضیح واضحات
superscription
توضیح ادرس
apodictic
قابل توضیح
apodeictic
قابل توضیح
explains
توضیح دادن
illustrative
توضیح دهنده
illustrate
توضیح دادن
step up
<idiom>
توضیح گرفتن
point out
<idiom>
توضیح دادن
account for
توضیح دادن
illustrators
توضیح دهنده
illustrator
توضیح دهنده
unaccountable
توضیح ناپذیر
unaccountably
توضیح ناپذیر
illustrates
توضیح دادن
illustrating
توضیح دادن
stating
توضیح دادن
states
توضیح دادن
stated
توضیح دادن
explicable
قابل توضیح
exponible
توضیح بردار
state-
توضیح دادن
state
توضیح دادن
fault description
توضیح مشکل
error description
توضیح عیب
expositor
توضیح دهنده
error description
توضیح اشکال
fault description
توضیح اشکال
description of error
توضیح اشکال
fault description
توضیح عیب
elucidator
توضیح دهنده
defect description
توضیح اشکال
error description
توضیح نقص
epexegetically
برای توضیح
fault description
توضیح خرابی
error description
توضیح خرابی
clears
توضیح دادن
clearest
توضیح دادن
clearer
توضیح دادن
clear
توضیح دادن
defect description
توضیح مشکل
defect description
توضیح خرابی
defect description
توضیح عیب
description of error
توضیح عیب
to offer an explanation
توضیح دادن
description of error
توضیح خرابی
description of error
توضیح نقص
fault description
توضیح نقص
explicable
<adj.>
قابل توضیح
description of error
توضیح مشکل
explian
توضیح دادن
explicator
توضیح دهنده
defect description
توضیح نقص
epexegetically
منباب توضیح
error description
توضیح مشکل
accountable
قابل توضیح
statements
شرح توضیح
explanatorily
منباب توضیح
classifying
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
rationale
توضیح اصول عقاید
illustrate
شرح و توضیح دادن
it tells its own tale
نیازمند به توضیح نیست
ignotum per igno tius
توضیح مجهول با چیزمجهول تر
proponent
توضیح دهنده طرفدار
put across
<idiom>
به واضحی توضیح دادن
enucleation
توضیح روشن سازی
inexplicable
غیر قابل توضیح
proponents
توضیح دهنده طرفدار
to give an account of
گزارش و توضیح دادن
I do owe you an explanation.
من به شما یک توضیح بدهکارم.
putting
ارائه یا توضیح دادن
elucidating
توضیح دادن شفاف
song and dance
توضیح گریز آمیز
puts
ارائه یا توضیح دادن
illustrates
شرح و توضیح دادن
elucidate
توضیح دادن شفاف
elucidates
توضیح دادن شفاف
elucidated
توضیح دادن شفاف
illustrating
شرح و توضیح دادن
put
ارائه یا توضیح دادن
spell out
<idiom>
واضح توضیح دادن
explicate
تاویل کردن توضیح دادن
explicated
تاویل کردن توضیح دادن
inexplicit
بطور ضمنی بدون توضیح
clarifying
واضح کردن توضیح دادن
explicating
تاویل کردن توضیح دادن
explicates
تاویل کردن توضیح دادن
clarifies
واضح کردن توضیح دادن
There's no need to elaborate.
نیازی به توضیح اضافی نیست.
clarify
واضح کردن توضیح دادن
unaccounted
حساب نشده فاقد توضیح
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
rem
REاعلان شروع یک توضیح فرمان
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
epexegesis
کلمات افزوده شده برای توضیح
illustratively
چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com