Dictiornary-Farsi | ناحیه هماهنگ ساز | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
executive area	ناحیه هماهنگ ساز


Other Matches

synchronizes	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronize	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronising	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronises	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronised	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
blitter	عنصر الکترونیکی که برای حرکت دادن یک تصویر از یک ناحیه حافظه به ناحیه دیگر طراحی شده است
botany	گیاهان یک ناحیه زندگی گیاهی یک ناحیه
harmonious	هماهنگ
coordinated	هماهنگ
monotone	هماهنگ
consonant	هماهنگ
consonants	هماهنگ
synchronous	هماهنگ
harmonic	هماهنگ
harmonized	هماهنگ کردن
coordinate	هماهنگ ساختن
cooperating bishop	دو فیل هماهنگ
coordinator	هماهنگ کننده
coordination	هماهنگ سازی
harmonised	هماهنگ کردن
harmonising	هماهنگ کردن
proportional	متقابل یا هماهنگ
harmonizes	هماهنگ کردن
harmonizing	هماهنگ کردن
harmonic	هماهنگ همساز
harmonises	هماهنگ کردن
harmonize	هماهنگ کردن
sequencer	شیر هماهنگ
subharmonic	هماهنگ فرعی
harmonic wave	موج هماهنگ
harmonic vibration	ارتعاش هماهنگ
harmonic oscillator	نوسانگر هماهنگ
harmonic motion	حرکت هماهنگ
autosyn	هماهنگ کننده خودکار
damped harmonic oscillator	نوسانگر هماهنگ میرا
simple harmonic motion	حرکت هماهنگ ساده
damped harmonic motion	حرکت هماهنگ میرا
creeping attack	تک هماهنگ شده ضد زیردریایی
sequence valve	شیر هماهنگ کننده
coordinating authority	مقام هماهنگ کننده
synchronizing mechanism	ساز و کار هماهنگ
coordinate	متناسب یا هماهنگ کردن
screen coordinator	هماهنگ کنند پوشش دریایی
fire support coordinator	هماهنگ کنند پشتیبانی اتش
bsc	SynchronousCommunication Binaryارتباطات هماهنگ دودویی
concrescent	دارای رشد مشترک یا هماهنگ
monotone	صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
synchronises	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronising	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronize	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronised	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
compatability	قابلیت انطباق کار هماهنگ با سایردستگاهها
area coordination group	گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
orient	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
cim	استفاده هماهنگ از کامپیوتر در هر مرحله از طراحی و ساخت
orients	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
proportional clothing	لباس هماهنگ یا همرنگ زمین یا منطقه عملیات
pseudostereo	ناوبری همزمان و هماهنگ موشک در سمت و ارتفاع
cim	استفاده هماهنگ از میکروفیلم برای ذخیره سازی داده کامپیوتر و روشهای خواندن داده
orchestrate	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
fire coordination	هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
orchestrated	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrating	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrates	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
regional <adj.>	ناحیه ای
local <adj.>	ناحیه ای
range	ناحیه
ranges	ناحیه
ranged	ناحیه
reached	ناحیه
reaches	ناحیه
reaching	ناحیه
proclimax	ناحیه
output area	ناحیه
subregion	ناحیه
situs	ناحیه
demesne	ناحیه
sympatric	هم ناحیه
reach	ناحیه
realm	ناحیه
realms	ناحیه
wards	ناحیه
district	ناحیه
shires	ناحیه
sectors	ناحیه
shire	ناحیه
ward	ناحیه
region	ناحیه
zones	ناحیه
areas	ناحیه
sector	ناحیه
area	ناحیه
partitions	ناحیه
partition	ناحیه
zone	ناحیه
districts	ناحیه
regions	ناحیه
zone	منطقه ناحیه
boom swing	ناحیه لرزش
broca's area	ناحیه بروکا
part	سهم ناحیه
range of variation	ناحیه انحراف
common area	ناحیه مشترک
range of variation	ناحیه تغییر
Sept	ناحیه محصو
pyramidal area	ناحیه هرمی
buffer area	ناحیه میانگیر
recording eara	ناحیه ضبط
commutation zone	ناحیه کموتاسیون
range of adjustment	ناحیه تنظیم
climatic region	ناحیه اقلیمی
radius of action	ناحیه رانندگی
naval district	ناحیه دریایی
fixed area	ناحیه ثابت
measuring range	ناحیه ی سنجش
forbidden zone	ناحیه ممنوع
magnetic domain	ناحیه مغناطیسی
frequency region	ناحیه فرکانس
geiger muller region o. plateau	ناحیه قطع
genital zone	ناحیه تناسلی
littoral	ناحیه ساحلی
goldfield	ناحیه زرخیز
intermediate zone	ناحیه ی میانی
heat affected zone	ناحیه پیوند
input area	ناحیه ورودی
indifference zone	ناحیه خنثی
motor area	ناحیه حرکتی
critical area	ناحیه بحرانی
critical region	ناحیه بحرانی
critical region	ناحیه شاخص
dead space	ناحیه کور
depletion area	ناحیه تخلیه
gold field	ناحیه زرخیز
depletion barrier	ناحیه تخلیه
depletion zone	ناحیه تخلیه
depletion layer	ناحیه تخلیه
overflow area	ناحیه سرریز
output area	ناحیه خروجی
oral zone	ناحیه دهانی
edge zone	ناحیه لبه
hypnogenic zone	ناحیه خواب زا
residential area	ناحیه مسکونی
wernicke's area	ناحیه ورنیکه
two phase region	ناحیه دو فازی
touch spot	ناحیه بساوشی
sector	خط کش ریاضی ناحیه
the abdominal region	ناحیه شکم
regionalism	ناحیه گرایی
telephone area	ناحیه اتصال
lumbar	ناحیه کمر
erogenous zone	ناحیه شهوتزا
region	ناحیه نظامی
terrain	زمین ناحیه
Equator	ناحیه استوایی
districts	ناحیه نظامی
slum	ناحیه فقیرنشین
slums	ناحیه فقیرنشین
region	ناحیه فضا
arid area	ناحیه خشک
sectors	خط کش ریاضی ناحیه
district	ناحیه نظامی
zone of contact	ناحیه تماس
work area	ناحیه کاری
erogenous zones	ناحیه شهوتزا
suppressor area	ناحیه بازدارنده
region	ناحیه عملیات
baffle area	ناحیه کور
audio range	ناحیه صوتی
silva	ناحیه جنگلی
regions	ناحیه نظامی
active area	ناحیه فعال
sector commander	فرمانده ناحیه
regions	ناحیه عملیات
range of storke	ناحیه ضربه
territorialization	ایجاد ناحیه
area search	جستجوی ناحیه
scan area	ناحیه پیمایش
sciatic	ناحیه چاربند
regions	ناحیه فضا
zones	منطقه ناحیه
storage area	ناحیه انبارش
soft spot	ناحیه نشست
skid row	ناحیه پست
flight coordination	هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
local area network	شبکه ناحیه محلی
domains	ناحیه یا گروه ها در یک شبکه
long wave range	ناحیه موج بلند
coagulation	تجمع مواد در یک ناحیه
regionalistic	منطقهای ناحیه گرای
interference area	ناحیه ی تداخل امواج
interference zone	ناحیه ی تداخل امواج
to level off	مسطح شدن [ناحیه ای]
to level off	یکنواخت شدن [ناحیه ای]
regionalist	منطقهای ناحیه گرای
primary sensory area	ناحیه حسی نخستین
primary projection area	ناحیه فرافکنی نخستین
space charge	ناحیه بار فضا
reverse flow regin	ناحیه جریان معکوس