Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
Other Matches
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
the i
[حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode
قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes
قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
foreground
سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
inconveniences
ناراحتی
hazards
ناراحتی
hazarding
ناراحتی
hazarded
ناراحتی
unease
ناراحتی
hazard
ناراحتی
incommodiousness
ناراحتی
discommodity
ناراحتی
disquietude
ناراحتی
inquietude
ناراحتی
queasiness
ناراحتی
uneasiness
ناراحتی
inconveniencing
ناراحتی
inconvenienced
ناراحتی
inconvenience
ناراحتی
turmoil
ناراحتی
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
square
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squared
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analog
سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogue
ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squaring
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
vitrifying
تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
analogues
ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squares
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
oblique case
حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
convertor
وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
kiaugh
اضطراب ناراحتی
irritations
خشم ناراحتی
irritation
خشم ناراحتی
ailment
درد ناراحتی
flea bite
اندک ناراحتی
worriment
ناراحتی غم زدگی
worrisome
مسبب ناراحتی
thorn
موجب ناراحتی
dyspnea
ناراحتی درتنفس
discomfort
ناراحتی رنج
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
malaise
ناراحتی بیقراری
discomfiture
ناراحتی رنج
incommodity
زیان ناراحتی
thorns
موجب ناراحتی
disturbance
ناراحتی مزاحمت
disturbances
ناراحتی مزاحمت
discomforts
ناراحتی رنج
malease
ناراحتی بیقراری
ailments
درد ناراحتی
print
کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed
کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
prints
کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
stomach upset
ناراحتی معده
[پزشکی]
dyspepsy
ناراحتی معده
[پزشکی]
squirming
ناراحتی نشان دادن
get (someone) down
<idiom>
باعث ناراحتی شدن
indigestion
ناراحتی معده
[پزشکی]
discomfort relief ratio
بهر راحتی- ناراحتی
tummy upset
[coll.]
ناراحتی معده
[پزشکی]
squirms
ناراحتی نشان دادن
upset stomach
ناراحتی معده
[پزشکی]
squirm
ناراحتی نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
plebeianism
حالت عوام یا مردم پست حالت توده
devitrify
از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
state of rest
حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternated
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternate
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternates
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
plasticity
حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
genitive
حالت مالکیت حالت مضاف الیه
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
What's up with him?
این چه ناراحتی دارد؟
[اصطلاح روزمره]
foofaraw
ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
nuisance tax
مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
air one's dirty laundry (linen) in public
<idiom>
مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
uart
قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
spectralness
حالت طیفی حالت شبحی
transitoriness
حالت ناپایداری حالت بی بقایی
spectrality
حالت طیفی حالت شبحی
cold forming
حالت دهی در حالت سرد
marginal case
حالت نهائی حالت حدی
overwrought
عصبی
uptight
عصبی
neural
عصبی
neurogram
رد عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
nervous
عصبی
engram
رد عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
abnerval
عصبی
nervelessness
بی عصبی
neurotic
عصبی
twitchy
عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve current
جریان عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
nerve ending
پایانه عصبی
willies
حمله عصبی
nerve
رشته عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve center
مرکز عصبی
neuritis
التهاب عصبی
nerve cell
سلول عصبی
nerve fibre
تار عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
plexus
شبکه عصبی
nerves
رشته عصبی
neuron
یاخته عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
nervelessly
از روی بی عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
shocked
حمله عصبی
neural arc
قوس عصبی
shocks
حمله عصبی
causalgia
سوزش عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
neural network
شبکه عصبی
Relax!
عصبی نشو!
psychochemical agent
گاز عصبی
ganglion
غده عصبی
shock
حمله عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neural induction
القای عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
neural bond
پیوند عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
neurons
یاخته عصبی
neural circuit
مدار عصبی
neuralgia
درد عصبی
neurofibril
تار عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
neuropath
دچار اختلالات عصبی
tenser
عصبی وهیجان زده
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
tense
عصبی وهیجان زده
tenses
عصبی وهیجان زده
discharge
شلیک عصبی تخلیه
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
tensing
عصبی وهیجان زده
tract
دسته تار عصبی
tracts
دسته تار عصبی
tensed
عصبی وهیجان زده
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
tensest
عصبی وهیجان زده
neurogenic
دارای ریشه عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
jittery
وحشت زده و عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
cns
دستگاه عصبی مرکزی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
neurotic
دچار اختلال عصبی
commissure
بافت عصبی رابط
hysteria
هیستری حمله عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
contrasts
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasted
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasting
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrast
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
fluidity
روانی
subversive
روانی
mellifluence
روانی
mental
روانی
subversives
روانی
flows
روانی
flowed
روانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com