Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Other Matches
The baby is there months old .
نوزاد سه ماهه است
fidget
ناراحت بودن
fidgeted
ناراحت بودن
fidgeting
ناراحت بودن
fidgets
ناراحت بودن
to feel strange
ناراحت بودن
to be on thorns
ناراحت یادل واپس بودن
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
standstill
در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
permed
فر شش ماهه
monthly
هر ماهه
perm
فر شش ماهه
quarterly
سه ماهه
perming
فر شش ماهه
quatrerly
سه ماهه
semiyearly
شش ماهه
half yearly
شش ماهه
perms
فر شش ماهه
trimensual
سه ماهه
quarterage
مزد سه ماهه
quarterly report
گزارش سه ماهه
perm
فر شش ماهه زدن
turing this quarter
در این سه ماهه
three-month period
دوره سه ماهه
trimester
دوره سه ماهه
quarterly period
دوره سه ماهه
quarterage
قسط سه ماهه
quarter
[year]
دوره سه ماهه
perming
فر شش ماهه زدن
perms
فر شش ماهه زدن
permed
فر شش ماهه زدن
semiannual
دارای دوام شش ماهه
A one-month notice.
اطلاع قبلی یک ماهه
refresher course
دوره اموزش یک ماهه
it is four months old
چهار ماهه است
semiannual
شش ماهه نصف سالی
on credit month's
وام با وعده ..... ماهه
refresher courses
دوره اموزش یک ماهه
babe
نوزاد
bambino
نوزاد
babies
نوزاد
neonate
نوزاد
new born
نوزاد
baby
نوزاد
grub
نوزاد
infant
نوزاد
babes
نوزاد
newborn
نوزاد
grubbed
نوزاد
grubs
نوزاد
chick
نوزاد
daughter chain
زنجیر نوزاد
frass
گه کرم نوزاد
frying
حیوان نوزاد
Take care of the infant.
از نوزاد توجه کن
grandbaby
نوه نوزاد
fry
حیوان نوزاد
altricial
نوزاد زودرس
fries
حیوان نوزاد
infant industry
صنعت نوزاد
slinks
نوزاد زود رس لاغر
slinking
نوزاد زود رس لاغر
slink
نوزاد زود رس لاغر
larva
نوزاد حشره لیسه
layette
پوشاک طفل نوزاد
layettes
پوشاک طفل نوزاد
larvae
نوزاد حشره لیسه
flyblow
نوزاد حشرات ومگس
The baby is restless.
نوزاد بی تابی می کند
The baby spat out the pI'll.
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
acheilia
فقدان لب بطور مادرزادی نوزاد بی لب
hatchling
جانور تازه متولد نوزاد
periodicals
مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
The baby was kicking and scraming .
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
cankerworm
نوزاد مختلف حشراتی که افت گیاهان اند
Brits
نوزاد شاه ماهی و برخی ماهیهای دیگر
paedogenesis
تولید مثل بوسیله نوزاد حشرات یا شفیره
Brit
نوزاد شاه ماهی و برخی ماهیهای دیگر
milk leg
ورم پای نوزاد همراه با دردبهنگام زایمان
abortion
سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده عدم تکامل
littleneck clam
نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود
abortions
سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده عدم تکامل
worried
ناراحت
tensed
ناراحت
uncomfortable
ناراحت
uptight
ناراحت
tenser
ناراحت
tenses
ناراحت
tense
ناراحت
tensest
ناراحت
incommodious
ناراحت
tensing
ناراحت
uncomfortably
ناراحت
fidgety
ناراحت
fretful
ناراحت
inconvenient
ناراحت
comfortless
ناراحت
peaceless
ناراحت
ill at ease
ناراحت
uneasily
ناراحت
disturbed
ناراحت
uneasy
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
ناراحت
distraught
شوریده ناراحت
grouching
ادم ناراحت
discommode
ناراحت کردن
grouched
ادم ناراحت
grouch
ادم ناراحت
incommode
ناراحت کردن
shook up
<idiom>
نگران ،ناراحت
incommodiously
بطور ناراحت
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
upsetting
نژند ناراحت
perturb
ناراحت کردن
incommoded by want of room
ناراحت از حیث
discomfiture
ناراحت کردن
painful
ناراحت کننده
distemper
ناراحت کردن
upsets
نژند ناراحت
upset
نژند ناراحت
grouches
ادم ناراحت
under a cloud
<idiom>
ناراحت وغمگین
hung over
ناراحت ازاعتیاد
discomfort
ناراحت کردن
discomforts
ناراحت کردن
off-putting
ناراحت کننده
upsetting conversation
گفتگو ناراحت کننده
harass
ناراحت کردن دشمن
harasses
ناراحت کردن دشمن
put (someone) out
<idiom>
ناراحت ،دردسر،اذیت
antsy
<adj.>
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
What have I done to offend you?
من چطور تو را ناراحت کردم؟
incommode
ناراحت گذاردن دردسر دادن
nightmare
خواب ناراحت کننده و غم افزا
worrywart
ادم غصه خور و ناراحت
It is preying on my mind.
خیالم را ناراحت کرده است
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
He gets really upset.
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
nightmares
خواب ناراحت کننده و غم افزا
disquiet
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
He is on edge. He is restive.
آرام ندارد (ناراحت است )
He feels bad about it . He is concerned about it.
از این موضوع ناراحت است
I was devastated.
<idiom>
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
bugs
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
unhandy
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
adamancy
سختی
terribleness
سختی
rigours
سختی
rigour
سختی
intenseness
سختی
intolerableness
سختی
stiffness
سختی
adamancy
سر سختی
inexpiableness
سختی
hardship
سختی
strictness
سختی
induration
سختی
sternness
سختی
steeliness
سختی
hardships
سختی
intractability
سختی
toughness
سختی
rigors
سختی
tenacity
سختی
soreness
سختی
seriously
به سختی
heavily
به سختی
roughing
سختی
rigorousness
سختی
rigorism
سختی
rigor
سختی
odburacy
سختی
oppressiveness
سختی
rigidity
سختی
hardness of water
سختی اب
hardiness
سختی
hardily
به سختی
hard lines
سختی
grievousness
سختی
hardness
سختی
inclemency
سختی
implacability
سختی
impenetrableness
سختی
long suffering
سختی کش
austerity
سختی
duress
سختی
flintiness
سختی
intension
سختی
inexorability
سختی
aggravation
سختی
inflexibility
سختی
astingency
سختی
buckram
سختی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com