Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English
Persian
hagride
ناراحت کردن عاجز کردن
Other Matches
flummoxing
گیج کردن درجواب عاجز کردن
flummoxed
گیج کردن درجواب عاجز کردن
flummox
گیج کردن درجواب عاجز کردن
flummoxes
گیج کردن درجواب عاجز کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
importune
عاجز کردن
importuning
عاجز کردن
importunes
عاجز کردن
importuned
عاجز کردن
harass
عاجز کردن اذیت کردن
gruel
عاجز کردن ناتوان کردن
harasses
عاجز کردن اذیت کردن
disable
عاجز کردن زله کردن
disabling
عاجز کردن زله کردن
confounds
گیج کردن عاجز کردن
confound
گیج کردن عاجز کردن
disables
عاجز کردن زله کردن
crippling
عاجز لنگ کردن
cripple
عاجز لنگ کردن
crippled
عاجز لنگ کردن
cripples
عاجز لنگ کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
besets
بستوه اوردن عاجز کردن
beset
بستوه اوردن عاجز کردن
hog tie
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle
ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles
ناراحت کردن مغشوش کردن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
discomfort
ناراحت کردن
discomfiture
ناراحت کردن
distemper
ناراحت کردن
discommode
ناراحت کردن
incommode
ناراحت کردن
perturb
ناراحت کردن
discomforts
ناراحت کردن
harasses
ناراحت کردن دشمن
harass
ناراحت کردن دشمن
disquiet
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
bug
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
incapacious
عاجز
unable
عاجز
incapacitated
<adj.>
عاجز
incompetent
<adj.>
عاجز
impuissant
عاجز
incapable
<adj.>
عاجز
unfit
<adj.>
عاجز
impotent
<adj.>
عاجز
inable
<adj.>
عاجز
septum
عاجز
incapable
عاجز
lame
عاجز شدن
Stop pushing!
عاجز نکنید !
feeble
ناتوان عاجز
feeblest
ناتوان عاجز
feebler
ناتوان عاجز
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
trigger happy
عاجز از کنترل خود در اثرشادی
trigger-happy
عاجز از کنترل خود در اثرشادی
importunate
عاجز کننده سماجت امیز
with one's back to the walking
درتنگنا عاجز شده تک مانده درجنگ
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
inviable
عاجز از ادامه بقا در اثرساختمان نژادی و ارثی
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
inconvenient
ناراحت
uncomfortably
ناراحت
uncomfortable
ناراحت
uneasy
ناراحت
uptight
ناراحت
worried
ناراحت
comfortless
ناراحت
incommodious
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
ناراحت
disturbed
ناراحت
tensest
ناراحت
fretful
ناراحت
tensing
ناراحت
ill at ease
ناراحت
tenses
ناراحت
peaceless
ناراحت
tenser
ناراحت
uneasily
ناراحت
tensed
ناراحت
tense
ناراحت
fidgety
ناراحت
off-putting
ناراحت کننده
shook up
<idiom>
نگران ،ناراحت
upsets
نژند ناراحت
upsetting
نژند ناراحت
under a cloud
<idiom>
ناراحت وغمگین
fidget
ناراحت بودن
fidgeted
ناراحت بودن
fidgets
ناراحت بودن
distraught
شوریده ناراحت
grouching
ادم ناراحت
incommoded by want of room
ناراحت از حیث
incommodiously
بطور ناراحت
grouched
ادم ناراحت
fidgeting
ناراحت بودن
grouch
ادم ناراحت
grouches
ادم ناراحت
painful
ناراحت کننده
upset
نژند ناراحت
to feel strange
ناراحت بودن
hung over
ناراحت ازاعتیاد
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
upsetting conversation
گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out
<idiom>
ناراحت ،دردسر،اذیت
What have I done to offend you?
من چطور تو را ناراحت کردم؟
antsy
<adj.>
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
He is on edge. He is restive.
آرام ندارد (ناراحت است )
worrywart
ادم غصه خور و ناراحت
nightmare
خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode
ناراحت گذاردن دردسر دادن
He gets really upset.
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
to be on thorns
ناراحت یادل واپس بودن
nightmares
خواب ناراحت کننده و غم افزا
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
He feels bad about it . He is concerned about it.
از این موضوع ناراحت است
It is preying on my mind.
خیالم را ناراحت کرده است
I was devastated.
<idiom>
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
unhandy
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com