English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (6 milliseconds)
English Persian
disorderly نامنظم مختل
Other Matches
infrequent <adj.> نامنظم
erratic نامنظم
unconventional نامنظم
sporadic <adj.> نامنظم
haywire نامنظم
irregular نامنظم
randomly نامنظم
random نامنظم
acrostic نامنظم
out of kelter نامنظم
aperiodic نامنظم
tetched مختل
teched مختل
distempered مختل
disturbed مختل
deranged مختل
skew polygon کثیرالاضلاع نامنظم
jerky نامنظم رونده
random test ازمایش نامنظم
erratic block بلوک نامنظم
irregular polymer بسپار نامنظم
statistic copolymer همبسپار نامنظم
by fits and starts <idiom> به طور نامنظم
irregulars ارتش نامنظم
upsetter مختل کننده
out of kelter خراب مختل
perturbate مختل مضطرب
queer مختل کردن
queerer مختل کردن
queerest مختل کردن
disorganizes مختل کردن
disturb مختل کردن
unsettled اشفته مختل
disturbed مختل شده
undisturbed مختل نشده
undisturbed غیر مختل
disorganizing مختل کردن
kelter بی ترتیب مختل
mentally abnormal مختل المشاعر
off the rails مختل درهم
disorganised مختل کردن
disordered مختل شده
disorganises مختل کردن
disorganising مختل کردن
discombobulate مختل کردن
disorganize مختل کردن
disturbs مختل کردن
poorly graded دانه بندی نامنظم
cross grained دارای رگههای نامنظم
flares باشعله نامنظم سوختن
jitter حرکت نامنظم اتفاقی
flare باشعله نامنظم سوختن
sporadic group گروه نامنظم [ریاضی]
random wound سیم پیچ نامنظم
disorganizes مختل کردن نظم
disorganising مختل کردن نظم
disrupt مختل کردن کار
disrupting مختل کردن کار
disrupts مختل کردن کار
disorganizing مختل کردن نظم
disorganised مختل کردن نظم
disorganises مختل کردن نظم
to go out of gear مختل شدن ازکارافتادن
disorganize مختل کردن نظم
violate بی حرمت ساختن مختل کردن
violates بی حرمت ساختن مختل کردن
disorder برهم زدن مختل کردن
hampers مانع شدن مختل کردن
violated بی حرمت ساختن مختل کردن
hampering مانع شدن مختل کردن
hamper مانع شدن مختل کردن
hampered مانع شدن مختل کردن
disorders برهم زدن مختل کردن
rain on someone's parade <idiom> برنامه های دیگران را مختل کردن
critical altitude ارتفاعی که از ان بالاتر کاردستگاهها مختل میشود
grout بلغور قطعات کوچک و نامنظم سنگ دوغاب
bias وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
biases وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
randomly حرکت نامنظم الکترونها در داخل یک نیمه هادی
random حرکت نامنظم الکترونها در داخل یک نیمه هادی
flares روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
buffet نوسانات نامنظم ساختمان هواپیما در اثر اشفتگی
buffeted نوسانات نامنظم ساختمان هواپیما در اثر اشفتگی
buffets نوسانات نامنظم ساختمان هواپیما در اثر اشفتگی
buffeting نوسانات نامنظم ساختمان هواپیما در اثر اشفتگی
out of square خارج از چهار گوش بطور نامنظم یا نادرست
flare روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
polarity وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
polarities وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
cyclopean [معماری ترکیب شده با شکلهای نامنظم در بلوک سیمانی]
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
airbrush یک ابزار نقاشی که الگوهای نامنظم از نقاط را ایجاد میکند مانند اسپری مکانیکی
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong. از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
fracto stratus ابرهای تکه تکه و نامنظم استراتوس
asynchronous transmission اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
disarranging بی ترتیب کردن مختل کردن
disarrange بی ترتیب کردن مختل کردن
unhinges مختل کردن باز کردن
unhinging مختل کردن باز کردن
disarranged بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranges بی ترتیب کردن مختل کردن
unhinge مختل کردن باز کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com