English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
massachusett نام یک قبیله سرخ پوست
massachusetts نام یک قبیله سرخ پوست
Search result with all words
seminole قبیله سرخ پوست ساکن فلوریدا
Other Matches
endermic انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
scleroderma مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
phylum قبیله
caste قبیله
castes قبیله
phylon قبیله
phyle قبیله
tribes قبیله
gens قبیله
tribe قبیله
dermatological مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
detribalization جدایی از قبیله
clan طایفه قبیله
tribalism قبیله گرایی
sheikh رئیس قبیله
medicine man پزشک قبیله
clans طایفه قبیله
shaman جادوگر قبیله
phylarch رئیس قبیله
detribalize بی قبیله کردن
chieftain رئیس قبیله
gallican اهل قبیله گل
chieftainship ریاست قبیله
chieftaincy ریاست قبیله
tribesmen ایلیاتی هم قبیله
sheiks رئیس قبیله
tribesman ایلیاتی هم قبیله
sheikhs رئیس قبیله
chieftains رئیس قبیله
sheik رئیس قبیله
tribesmen عضو قبیله یا طایفه
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
tribesman عضو قبیله یا طایفه
detribalize از قبیله خودجدا شدن
intertribal واقع در میان قبیله ها
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
skinning پوست کندن با پوست پوشاندن
skins پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned پوست کندن با پوست پوشاندن
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
totemist معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
totemite معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
eponymy اشتقاق اسم قبیله یا شخص یاعشیره ازیک کلمه
kafir کافر نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو
kaffir کافر نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو
slough پوست دله زخم پوسته پوسته شدگی پوست انداختن
phratry درتاریخ یونان واحد قومیت یکی از تقسیمات سه گانه قبیله
peel پوست انداختن پوست
peels پوست انداختن پوست
tegumnentum پوست طبیعی پوست
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
xanthochroid شخص بور و سفید پوست شخص مو زرد و سفید پوست
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
khamseh خمسه [در جنوب غرب ایران و از پنج قبیله قدیمی ایران تشکیل شده که در گذشته با قبائل دیگر منطقه اتحادیه ای را در مقابل ایل قشقایی بوجود آورده بودند. امروز نقش خمسه بیشتر با طرح بهارلو شناخته می شود.]
husks پوست
glume پوست
hide پوست
shell پوست
husk پوست
peel پوست
flayer پوست کن
crustal پوست
dermis پوست
neurilemma or lema پوست پی
rind پوست
rinds پوست
dermatalgia پوست
parer پوست کن
peltry پوست
cortices پوست
integument پوست
cortex پوست
peeling پوست
hides پوست
cuticle پوست
peels پوست
bark پوست
barked پوست
barking پوست
barks پوست
scalp پوست سر
encrustations پوست
skins پوست
skinning پوست
skin پوست
hull پوست
hulls پوست
goats پوست بز
goat پوست بز
shale پوست
skinned پوست
encrustation پوست
swanskin پوست قو
goatskin پوست بز
goatskins پوست بز
tegmentum پوست
strippers پوست کن
shells پوست
tunc پوست
skinless بی پوست
skinner پوست کن
shelling پوست
stripper پوست کن
tegmen پوست
desquamate پوست ریختن
skinning پوست پوستی
dermotropic متمایل به پوست
dermotropic پوست گرای
chafes پوست رفتگی
desquamate پوست انداختن
skinned پوست پوستی
calfskin پوست گوساله
calf skin پوست گوساله
endoderm درون پوست
broadtail پوست بره
egg shell پوست تخم
ectorderm برون پوست
ecdysis پوست ریختن
ecdysis پوست اندازی
blach hulled سیاه پوست
dermatozoa انگلهای پوست
dry bones پوست واستخوان
drumhead پوست طبل
skin پوست پوستی
drum head پوست طبل
bast پوست درخت
parchmenty پوست مانند
barky پوست دار
dermatoid پوست مانند
dermatography شرح پوست
aboveboard پوست کنده
apple peel پوست سیب
derm زیر پوست
decorticate پوست کندن از
albinism سفیدی پوست
debark پوست کندن از
cutis پوست زیرین
alphosis بیرنگی پوست
picked پوست کنده
corticate پوست دار
dermatology پوست شناسی
skins پوست پوستی
dermatographia پوست نگاری
dermoidal پوست مانند
dermoidal شبیه پوست
corticated پوست دار
dermoid پوست مانند
chafe پوست رفتگی
dermoid شبیه پوست
chafing پوست رفتگی
taxidermy پوست ارایی
cuticular وابسته به پوست
dermatosis اماس پوست
dermatopathy ناخوشی پوست
cuticular پوست مانند
scscalable پوست کندنی
whity سفید پوست
Afrikaner سفید پوست
Afrikaners سفید پوست
encrustation پوست زخم
encrustations پوست زخم
whitey سفید پوست
transcutaneal عبورکننده از پوست
shuck پوست نخودوغیره
skin and bone پوست واستخوان
skin effect اثر پوست
skinner پوست فروش
skiver پوست تراش
slipe پوست کندن از
taxidermist پوست ارا
tegmentum پوست طبیعی
thick skinned پوست کلفت
thin skinned پوست نازک
sheep skin پوست گوسفند
chap ترک [در پوست]
chap شکاف [در پوست]
chap خشگی پوست
to strip something off کندن [پوست]
onion skin پوست پیاز
scarf skin پوست برونی
entoderm درون پوست
glumaceous پوست دار
hard shell سخت پوست
hardshell سخت پوست
hulled پوست کنده
husked پوست کنده
hypodermis پوست زیرین
impassiveness پوست کلفتی
in plain english پوست کنده
kid skin پوست بزغاله
kipskin دسته پوست
flense پوست کندن
flench پوست کندن
erythema التهاب پوست
ethiope سیاه پوست
ethiopian سیاه پوست
excoriate پوست کندن از
excoriation پوست رفتگی
excorticate پوست کندن
unhusk پوست کندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com