Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
an irrepressible person |
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت |
|
|
Other Matches |
|
irrepressible joy |
ادمی که نتوان جلواوراگرفت |
incomputably |
بطوریکه نتوان شمرد |
inexcusably |
چنانکه نتوان معذوردانست |
irretraceable |
که نتوان ردانرا گرفت |
immovably |
چنانکه نتوان جنبش داد |
incommutably |
بطوریکه نتوان معاوضه نمود |
kittle cattle |
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد |
irrefragably |
چنانکه نتوان تکذیب کرد |
ineffably |
بطوریکه نتوان بیان کرد |
inseparably |
چنانکه نتوان سوا کرد |
intangibly |
چنانکه نتوان درک کرد |
inexpressibly |
چنانکه نتوان بیان کرد |
intangibly |
چنانکه نتوان احساس کرد |
You cannot make bricks without straw. <proverb> |
بى کاه نتوان خشت ساخت . |
irrecocilably |
چنانکه نتوان انرا وفق داد |
irretraceable |
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد |
an inseparable prefix |
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد |
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> |
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت . |
incommunicably |
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت |
inscrutably |
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت |
incomprehensibly |
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد |
incompressibly |
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود |
inimitably |
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد |
no enemy is insignificant |
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد |
irrepressible joy |
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد |
indescribably |
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد |
irredeemably |
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید |
illimitably |
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود |
inextricably |
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت |
indefeasibly |
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد |
irreversibly |
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود |
incommunicability |
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد |
irremissibly |
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور |
incommunicableness |
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد |
identity of indiscernibles |
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت |
irreclaimably |
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند |
oversale |
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد |
inaccessibily |
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید |
ineradicably |
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود |
an impossible hat |
کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد |
irretrievably |
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر |
pareto optimality |
حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری |
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> |
آتش را به آتش خاموش نتوان کرد . |
fore check |
جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور |
inexplicably |
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر |
The tailor took my measurments. |
خیاط اندازه ام راگرفت |
She barely managed to get her diplome. |
بزور دیپلمش راگرفت |
he married a f |
زنی راگرفت که ارث باورسیده بود |
adamic |
ادمی |
some one |
ادمی |
human being |
ادمی |
human beings |
ادمی |
the outward man |
جامه یا تن ادمی |
sculptured head |
پیکره سر ادمی |
human kind |
جنس ادمی |
lackbrain |
ادمی تهی مغز |
wise guy |
ادمی که خود را داناپندارد |
scaremongers |
ادمی که ایجادوحشت بیموردکند |
scaremonger |
ادمی که ایجادوحشت بیموردکند |
you are a nice person |
عجب ادمی هستید |
ne'er do well |
ادمی که امیدبهبودی برایش نیست |
the pilgrimage of life |
زندگی چندروزه ادمی دراین جهان |
lycanthrope |
ادمی که بشکل گرگ درامده باشد |
playgoer |
ادمی که قالبا بنمایش میرود نمایشرو |
point of honour |
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است |
amputee |
ادمی که دست یا پا و یا عضودیگرش قطع شده باشد |
amputees |
ادمی که دست یا پا و یا عضودیگرش قطع شده باشد |
laparectomy |
برش بخشی از روده که درپهلوی ادمی واقع است |
monogenism |
عقیده باینکه همه تژادهای ادمی از یک تخم هستند |
kenosis |
اعتقادباینکه مسیح بصورت ادمی جنبه خدایی را ازخوددورساخته است |
poeeping tom |
ادمی که بانگاه باعضاء تناسلی واعضای برهنه اطفاء شهوت کند |
he is an incarnate fiend |
دیوی است که بصورت ادمی در امده است |
search jammer |
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت |
feont |
جلوی |
frontward |
جلوی |
former |
جلوی |
forwarded |
جلوی گستاخ |
prior |
پیشین جلوی |
at the fore |
در جلوی کشتی |
sincipital |
واقع در جلوی سر |
in the way |
جلوی راه |
forward |
جلوی گستاخ |
fore |
جلوی قایق |
fore |
جلوی درجلو |
before my very eyes |
جلوی چشمهایم |
camber |
انحنای جلوی اسکی |
prowords |
کلمات جلوی جملات |
to stop the bus |
جلوی اتوبوس را گرفتن |
wind screen |
شیشه جلوی اتومبیل |
ackermanaxle |
محور جلوی اتومبیل |
to get in the way |
جلوی راه را گرفتن |
I walked past the shop ( store ) . |
از جلوی فروشگاه گذشتم |
afterleech |
بادبان جلوی قایق |
bowling crease |
خط موازی جلوی پایه ها |
cambers |
انحنای جلوی اسکی |
head sail |
بادبان جلوی دکل |
deck |
سکوی جلوی تانک |
forward area |
منطقه جلوی رزم |
googol |
عدد یک با صد صفر در جلوی ان |
front wing |
گلگیر جلوی اتومبیل |
front mud guard |
گلگیر جلوی اتومبیل |
forward echelon |
رده جلوی نبرد |
foresheets |
فضای جلوی قایق |
decks |
سکوی جلوی تانک |
decked |
سکوی جلوی تانک |
bows |
قسمت جلوی قایق |
Get out of my sight! <idiom> |
از جلوی چشمم دور شو! |
under one's nose <adv.> |
جلوی چشم کسی |
Get out of my face! <idiom> |
از جلوی چشمم دور شو! |
bow |
قسمت جلوی قایق |
bowed |
قسمت جلوی قایق |
bowing |
قسمت جلوی قایق |
windshield |
شیشه جلوی اتومبیل |
windshields |
شیشه جلوی اتومبیل |
anticum |
جرز جلوی معبد |
nose spray |
بسکهای جلوی گلوله |
pub |
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار |
pubs |
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار |
To keep prices down. |
جلوی افزایش قیمتها را گرفتن |
jibs |
بادبان سه گوشه جلوی دکل |
jibbing |
بادبان سه گوشه جلوی دکل |
Accidents wI'll happen . |
جلوی اتفاق رانتوان گرفت |
to nip something in the bud |
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن |
To teach grandma to suck eggs. |
جلوی لوطی معلق زدن |
nip in the bud <idiom> |
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن |
hold one's fire <idiom> |
جلوی زبان خود را گرفتن |
forwards |
سه بازیگر جلوی تور والیبال |
jibbed |
بادبان سه گوشه جلوی دکل |
jib |
بادبان سه گوشه جلوی دکل |
forward bow spring |
فنر جلوی سینه کشتی |
forebody |
بدنه قسمت جلوی ناو |
front wheel suspension |
اویزش چرخهای جلوی اتومبیل |
foreshores |
لبه جلوی ساحل دریا |
foreshore |
لبه جلوی ساحل دریا |
foresail |
بادبان سه گوش در جلوی دکل |
to bridle one's own tongue |
جلوی زبان خودرا گرفتن |
metopon |
قسمت جلوی زائده جلومغز |
to block [hold up] (the) traffic |
جلوی رفت و آمد را گرفتن |
foreland |
زمین جلوی موضع دماغه سنگر |
It took place under my very eyes. |
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد |
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father. |
جلوی پدرش سیگار نمی کشد |
Drop me by the phone booth. |
مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن |
fore and aft |
واقع درطول کشتی جلوی و عقبی |
anti dazzle vizor |
سایه بان شیشه جلوی اتومبیل |
to get in somebody's way |
جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن |
wash |
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر |
washes |
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر |
washed |
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر |
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something |
جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن |
panel |
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره |
panels |
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره |
There is nothing to prevent me. |
هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره. |
Come and get warm by the fire . |
بیا جلوی آتش که گرم بشوی |
head down |
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد |
head up |
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد |
leading point |
نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک |
Drop me off in front of the train station! |
من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید! |
head off |
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد |
tack |
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو |
tacking |
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو |
tacks |
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو |
tacked |
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو |
mizzen staysail |
بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی |
You are roasting yourself in front of the fire . |
خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی |
It is never too late to mend. |
هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است |
hold one's tongue <idiom> |
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن |
You are going to gain weight. if you let yourself go. |
اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی |
He parked the car right in front of the garage. |
درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد |
to bolt somebody out |
[با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن |
ante-choir |
[فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا] |
center of gravity envelope |
تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه |
zero stage |
طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود |
to swat the ball away |
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان] |
muzzle boresight |
حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ |
course line shot |
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد |
to let rip |
حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن [اصطلاح روزمره] |
I dare you to say it to his face. |
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه |
balanced control surfaces |
سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا |
nose gear |
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه |
intermediate area |
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر |
seen fire |
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود |
suppression |
جلوگیری |
premunition |
جلوگیری |
stoppages |
جلوگیری |
forbiddance |
جلوگیری |
restraint |
جلوگیری |
countercheck |
جلوگیری |
arrested |
سد جلوگیری |
arrests |
سد جلوگیری |
debarment |
جلوگیری |
arrest |
سد جلوگیری |
stoppage |
جلوگیری |
interdiction |
جلوگیری |
restraints |
جلوگیری |
obstruction |
جلوگیری |
prevention |
جلوگیری |
obstructions |
جلوگیری |
contraception |
جلوگیری |
interception |
جلوگیری |
antistatic mat |
پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا |