English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
Other Matches
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
asynchronous computer نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
advanced level پایه مهارت عالی در سطح عالی
on an even keel <idiom> به ترتیب عالی یا محیطی عالی
affording حاصل کردن
affords حاصل کردن
afforded حاصل کردن
get حاصل کردن
afford حاصل کردن
getting حاصل کردن
gets حاصل کردن
acquire حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
acquiring حاصل کردن اندوختن
sheer انحراف حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
acquires حاصل کردن اندوختن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
elevates عالی کردن
elevating عالی کردن
elevate عالی کردن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
getting حاصل کردن تحصیل کردن
gets حاصل کردن تحصیل کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to be kept at bay بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
follow out اخذ نتیجه دنبال کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
to snuff out در نتیجه گل گیری خاموش کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffling دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffle دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
redundancy نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancies نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
resulting حاصل
barren <adj.> بی حاصل
infertile بی حاصل
unutilized بی حاصل
perquisite حاصل
yielded حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
outcome حاصل
resumed حاصل
upshot حاصل
resumes حاصل
resume حاصل
resuming حاصل
yield حاصل
outgrwth حاصل
product حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
resulted حاصل
outcomes حاصل
products حاصل
fruitage حاصل
nonproductive بی حاصل
outgrowth حاصل
adnate حاصل
unfruitful بی حاصل
perquisites حاصل
payoff حاصل
payoffs حاصل
yields حاصل
result حاصل
productions حاصل دادن
foodful حاصل خیز
production حاصل دادن
product حاصل حاصلضرب
amount حاصل جمع
heir ارث بر حاصل
steam fog مه حاصل از بخار اب
sums حاصل جمع
totals حاصل جمع
products حاصل حاصلضرب
amount کل [حاصل جمع]
totalling حاصل جمع
products حاصل ضرب
totalled حاصل جمع
sum کل [حاصل جمع]
total کل [حاصل جمع]
totaling حاصل جمع
nonproductive labor کار بی حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
paper blockade محاصره بی حاصل
throughput حاصل کار
feracity حاصل خیزی
pinguid حاصل خیز
feracious حاصل خیز
proceeds حاصل فروش
emblements حاصل زمین
result of the negotiations حاصل مذاکرات
cabonic حاصل از کربن
negotiation outcome حاصل مذاکرات
sum حاصل جمع
yields محصول حاصل
fatten حاصل خیزکردن
yielder حاصل دهنده
gleby حاصل خیز
yielded محصول حاصل
barren بی ثمر بی حاصل
yield محصول حاصل
growths اثر حاصل
productive مولد پر حاصل
growth اثر حاصل
fattens حاصل خیزکردن
earning yield حاصل عواید
totaled حاصل جمع
karma حاصل کردارانسان
fattened حاصل خیزکردن
to be derived حاصل شدن
redemption yield حاصل بازخرید
product حاصل ضرب
negotiation result حاصل مذاکرات
total حاصل جمع
moralizes نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
aftercrop حاصل دوم باره
earth pressure فشار حاصل از خاک
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
partial sum حاصل جمع جزئی
interest profit عایدی حاصل از بهره
sideways sum حاصل جمع یک وری
capital bonus سود حاصل از سرمایه
wave pressure فشار حاصل از موج
eagre موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
phantasm حاصل خیال ووهم
resultant حاصل منتج شونده
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
lysate حاصل تجزیه سلولی
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade منافع حاصل از تجارت
beauts عالی
copacetic عالی
splendid عالی
superlative عالی
knockouts عالی
knockout عالی
advances عالی
whizzbang عالی
advance عالی
beaut عالی
superlatives عالی
par excellence عالی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com