English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
Other Matches
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to drawa conclusion نتیجه گرفتن
deduced نتیجه گرفتن
deducing نتیجه گرفتن
to pull a result نتیجه گرفتن
deduce نتیجه گرفتن
deduces نتیجه گرفتن
moralizing نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
obvert نتیجه معکوس گرفتن از
backfire نتیجه معکوس گرفتن
backfired نتیجه معکوس گرفتن
backfires نتیجه معکوس گرفتن
backfiring نتیجه معکوس گرفتن
draw a blank <idiom> نتیجه عکس گرفتن
to put two and two together <idiom> نتیجه گرفتن [اصطلاح]
deriving نتیجه گرفتن مشتق شدن
derives نتیجه گرفتن مشتق شدن
derive نتیجه گرفتن مشتق شدن
paralpgize نتیجه غلط ازمقدمه گرفتن
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to be kept at bay بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
to snuff out در نتیجه گل گیری خاموش کردن
follow out اخذ نتیجه دنبال کردن
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffles دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffle دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
redundancies نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancy نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circle گرفتن احاطه کردن
circling گرفتن احاطه کردن
strike root ریشه کردن گرفتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
circles گرفتن احاطه کردن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
obtained فراهم کردن گرفتن
obtains فراهم کردن گرفتن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
engage گرفتن استخدام کردن
circled گرفتن احاطه کردن
engages گرفتن استخدام کردن
obtain فراهم کردن گرفتن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
fogs تیره کردن مه گرفتن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
educe گرفتن استخراج کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
fog تیره کردن مه گرفتن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
hug بغل کردن محکم گرفتن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
overlie قرار گرفتن خفه کردن
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
to set a اندازه گرفتن باطل کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
embed دور گرفتن جاسازی کردن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
secures تصرف کردن گرفتن هدف
wails ناله کردن ماتم گرفتن
to get to شروع کردن دست گرفتن
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
to run over مرور کردن زیر گرفتن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
overestimated غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimates غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimating غلو کردن دست بالا گرفتن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimate غلو کردن دست بالا گرفتن
early weaning از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
track down a person رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
takle به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
to mediate a result وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
slurring مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slur مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurs مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
To take an invevtory. صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
To pick up (to lose) the thread of conversation. رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
slurred مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
throttled جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttle جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
question موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
questioned موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
throttling جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
environ دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
questions موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
integrates یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
integrating یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
floated ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
float ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
floats ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
integrate یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
This is plain highway robbery . این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com