Dictiornary-Farsi | نزدیک آمدن به کسی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (10 milliseconds)

English	Persian
to go up to somebody [something]	نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to go towards [British E] / toward [American E] somebody	نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to approach somebody [something]	نزدیک آمدن به کسی [چیزی]


Search result with all words

to near something	نزدیک آمدن به چیزی
to approach something	نزدیک آمدن به چیزی
Other Matches

get off <idiom>	پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me.	حال آمدن ( بهوش آمدن )
find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
To stretch . to be elastic .	کش آمدن
lapse	به سر آمدن
To be overpowered.	از پا در آمدن
to turn out badly	بد از آب در آمدن [داستانی]
to go wrong	بد از آب در آمدن [داستانی]
To be on (come to )the booil.	جوش آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.	غالب آمدن
to be valid	به شمار آمدن
To back down .	کوتاه آمدن
To come into existence .	بوجود آمدن
to proceed	پیش آمدن
come on strong <idiom>	فائق آمدن
to come to a boil	به جوش آمدن
up <adv.>	به بالا [آمدن]
to water [of eyes]	اشک آمدن
show-off <idiom>	قپی آمدن
to shoot one's mouth off <idiom>	لاف آمدن
to get back on one's feet	به حال آمدن
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
To stop being adamant (unyielding).	از خر شیطان پائین آمدن
to become conscious	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
To lodge a complaint .	درمقام شکایت بر آمدن
To be punctual . To be on time .	سر وقت آمدن ( بودن )
precedes	پیش از چیزی آمدن
bite the bullet <idiom>	فائق آمدن بر مشکلات
to come round [around] <idiom>	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
born with a silver spoon in one's mouth <idiom>	باثروت به دنیا آمدن
to come to oneself <idiom>	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
run over <idiom>	فائق آمدن برچیزی
get over something <idiom>	فائق آمدن برمشکلات
precede	پیش از چیزی آمدن
to come to <idiom>	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
To get the better of someone . To defeat someone .	بر کسی غالب آمدن
call for someone <idiom>	آمدن وبردن کسی
to come dressed in your wedding finery	با لباس عروسی آمدن
To stop being intransigent.	از خر شیطان پایین آمدن
to unfold	از آب در آمدن [اصطلاح مجازی]
to look well	تندرست به نظر آمدن
to rain cats and dogs	سنگ ازآسمان آمدن
With the onset of summer.	.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
resurfaces	دوباره به سطح آمدن
belly flop	با شکم فرود آمدن
belly flops	با شکم فرود آمدن
resurface	دوباره به سطح آمدن
resurfaced	دوباره به سطح آمدن
stop out	دیر به خانه آمدن [شب]
sweep off one's feet <idiom>	بر احساسات فائق آمدن
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
to be into somebody [something] <idiom>	از کسی [چیزی] خوششان آمدن
to come around [American E]	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
To be born with a silver spoon in ones mouth .	درناز ونعمت بدنیا آمدن
dime a dozen <idiom>	آسان بدست آمدن ،عادی
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
to regain consciousness	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to recover consciousness	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to hatch out [egg]	بیرون آمدن جوجه [از تخم]
To come out of oness shell.	از جلد ( لاک ) خود در آمدن
to come straight to the point <idiom>	مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
to dislike somebody [something]	بدش آمدن از کسی [چیزی]
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy	قر و غمزه آمدن [دلربائی کردن]
to come round [British E]	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
Out of frying pan into the fire. <proverb>	از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
waltz off with <idiom>	فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
to look at	نگاه کردن به [نگریستن به] [به نظر آمدن]
To have design on someone . To malign someone .	برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
To make eyes.	چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
To dismount from a horse(bicycle).	از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To climb down.	پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
de minimis exception	به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
His coming here was quite accidental.	آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom>	واقعا محشر به نظر آمدن [اصطلاح روزمره]
tide (someone) over <idiom>	کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look [feel] like a million dollars	بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).	پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
near-	نزدیک
beside	نزدیک
nearer	نزدیک
on the verge of	نزدیک به
neared	نزدیک
approaching	نزدیک
forthcoming	نزدیک
up against <idiom>	نزدیک به
up to <idiom>	نزدیک به
hard by	نزدیک
near	نزدیک
forby	نزدیک
proximate	نزدیک
nearby	نزدیک
vicinal	نزدیک
adjacent	نزدیک
to gain ground upon	نزدیک
forby	از نزدیک
forbye	نزدیک
forbye	از نزدیک
at hand	نزدیک
close by	نزدیک
accessible	نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
close aboard	نزدیک
foreby	نزدیک
caudal	نزدیک به دم
close up	از نزدیک
imminent	نزدیک
closes	نزدیک
near upon	نزدیک
by	از نزدیک
narrowly	از نزدیک
towards	نزدیک
closest	نزدیک
contiguous	نزدیک
closer	نزدیک
close-up	از نزدیک
nigh	نزدیک
close-ups	از نزدیک
near by	نزدیک
near by	نزدیک به
near at hand	نزدیک
hand-to-hand	نزدیک
hand to hand	نزدیک
close	نزدیک
fast by	نزدیک
neighbouring	نزدیک
in sight	نزدیک
nearing	نزدیک
nears	نزدیک
not ahunderd mails flom	نزدیک
upcoming	نزدیک
nearest	نزدیک
next door to	نزدیک
on the eve of	نزدیک
myopy	نزدیک بینی
near sightedness	نزدیک بینی
short sighted	نزدیک بین
paranasal	نزدیک بینی
in shore	در اب نزدیک کرانه
recent memory	حافظه نزدیک
near by	دم دست نزدیک
on the simmer	نزدیک بجوش
far and near	دور و نزدیک
to come by	نزدیک شدن
near sight	نزدیک بینی
to gain on	نزدیک شدن به
immediate flanks	جناحین نزدیک
subsaturated	نزدیک به اشباع
subcentral	نزدیک مرکز
subapical	نزدیک راس
subadult	نزدیک سن تکلیف
gain on	نزدیک شدن به
to draw near or nigh	نزدیک شدن
draw on	نزدیک شدن
to keep close	نزدیک ماندن
erelong	در اینده نزدیک
draw near	نزدیک شدن
Near our office .	نزدیک اداره ما
proximal	نزدیک مبدا
near shore	نزدیک به ساحل
paulo postfuture	اینده نزدیک
nearer the end	نزدیک تر بیابان
parotic	نزدیک به گوش
going on	نزدیک شدن
hail fellow	صمیمی نزدیک
inapproachable	نزدیک نشدنی
nearsightedness	نزدیک بینی
hand and glove	خیلی نزدیک
hand in glove	خیلی نزدیک
parahepatic	نزدیک جگر
inextremis	نزدیک بمرگ
hare sighted	نزدیک بین
to be on the way	نزدیک شدن
of kin	نزدیک همانند
paranephric	نزدیک گرده
in the near f.	دراینده نزدیک
keep back	نزدیک نشوید
near point	نقطه نزدیک
one of these days	دراینده نزدیک
stand by <idiom>	نزدیک بودن
infighting	نبرد نزدیک
odd comeshortly	اینده نزدیک
odd comeshortly	روز نزدیک
his almost night	نزدیک شب است
neighbor	همسایه نزدیک
danger close	خطر نزدیک
to be quite close	نزدیک به هم بودن
inside	نزدیک بمرکز
besides	بعلاوه نزدیک