Dictiornary-Farsi | نزدیک بمرکز | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
inside	نزدیک بمرکز
insides	نزدیک بمرکز


Search result with all words

adduct	بمرکز نزدیک کردن
Other Matches

find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
forby	نزدیک
close aboard	نزدیک
nears	نزدیک
fast by	نزدیک
forby	از نزدیک
nearing	نزدیک
neighbouring	نزدیک
in sight	نزدیک
near	نزدیک
hard by	نزدیک
near-	نزدیک
neared	نزدیک
foreby	نزدیک
nearest	نزدیک
nearer	نزدیک
forbye	از نزدیک
forbye	نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
caudal	نزدیک به دم
hand-to-hand	نزدیک
close	نزدیک
closest	نزدیک
closes	نزدیک
nigh	نزدیک
closer	نزدیک
close up	از نزدیک
close-up	از نزدیک
hand to hand	نزدیک
close by	نزدیک
at hand	نزدیک
forthcoming	نزدیک
towards	نزدیک
narrowly	از نزدیک
imminent	نزدیک
approaching	نزدیک
beside	نزدیک
by	از نزدیک
contiguous	نزدیک
upcoming	نزدیک
close-ups	از نزدیک
vicinal	نزدیک
to gain ground upon	نزدیک
near upon	نزدیک
accessible	نزدیک
next door to	نزدیک
not ahunderd mails flom	نزدیک
up to <idiom>	نزدیک به
up against <idiom>	نزدیک به
on the verge of	نزدیک به
adjacent	نزدیک
near at hand	نزدیک
near by	نزدیک به
on the eve of	نزدیک
nearby	نزدیک
near by	نزدیک
proximate	نزدیک
to gain on	نزدیک شدن به
subcentral	نزدیک مرکز
subadult	نزدیک سن تکلیف
myopia	نزدیک بینی
to keep close	نزدیک ماندن
adducent	نزدیک کننده
subapical	نزدیک راس
aggress	نزدیک شدن
to come by	نزدیک شدن
admaxillary	نزدیک ارواره
to be on the way	نزدیک شدن
deepest	نزدیک به هدف
deeper	نزدیک به هدف
subsaturated	نزدیک به اشباع
aftermost	نزدیک پاشنه
deep	نزدیک به هدف
adductor	نزدیک کننده
upcoming	دراتیه نزدیک
toward	نزدیک به مقارن
nearsighted	نزدیک بین
closer	نزدیک بهم
closer	نزدیک به ناو
to be quite close	نزدیک به هم بودن
close	نزدیک به ناو
closes	نزدیک به ناو
in the near future	در آینده نزدیک
stand by <idiom>	نزدیک بودن
approachable	نزدیک شدنی
deciding	نزدیک به هدف
low	نزدیک سبد
Near our office .	نزدیک اداره ما
closest	نزدیک بهم
close	نزدیک بهم
closest	نزدیک به ناو
closes	نزدیک بهم
short-sighted	نزدیک بین
keep back	نزدیک نشوید
going on	نزدیک شدن
near point	نقطه نزدیک
near shore	نزدیک به ساحل
gain on	نزدیک شدن به
nearer the end	نزدیک تر بیابان
nearsightedness	نزدیک بینی
neighbor	همسایه نزدیک
odd comeshortly	روز نزدیک
odd comeshortly	اینده نزدیک
of kin	نزدیک همانند
on the simmer	نزدیک بجوش
hail fellow	صمیمی نزدیک
hand and glove	خیلی نزدیک
hand in glove	خیلی نزدیک
inextremis	نزدیک بمرگ
inapproachable	نزدیک نشدنی
myopy	نزدیک بینی
in the near f.	دراینده نزدیک
near sight	نزدیک بینی
in shore	در اب نزدیک کرانه
immediate flanks	جناحین نزدیک
his almost night	نزدیک شب است
near sightedness	نزدیک بینی
hare sighted	نزدیک بین
paranasal	نزدیک بینی
near by	دم دست نزدیک
parahepatic	نزدیک جگر
far and near	دور و نزدیک
close coordination	هماهنگی نزدیک
close coordination	همکاری نزدیک
close controlled	همکاری نزدیک
close control	کنترل نزدیک
close combat	رزم نزدیک
paranephric	نزدیک گرده
parotic	نزدیک به گوش
paulo postfuture	اینده نزدیک
caudal	نزدیک به انتها
proximal	نزدیک مبدا
recent memory	حافظه نزدیک
toward(s) evening	نزدیک به عصر
infighting	نبرد نزدیک
one of these days	دراینده نزدیک
close in	نزدیک شدن
erelong	در اینده نزدیک
draw on	نزدیک شدن
to draw near or nigh	نزدیک شدن
draw near	نزدیک شدن
danger close	خطر نزدیک
cypres	تقریبی نزدیک
come by	نزدیک شدن
close support	پشتیبانی نزدیک
close supervision	نظارت نزدیک
close range	فاصله نزدیک
close range	مسافت نزدیک
close price	قیمت نزدیک
short sighted	نزدیک بین
by	نزدیک کنار
accosts	نزدیک شدن
accosts	نزدیک کشیدن
besides	بعلاوه نزدیک
adjoining	نزدیک مجاور
at	پهلوی نزدیک
approximate	نزدیک کردن
approximated	نزدیک کردن
shorter	نزدیک تور
accosting	نزدیک کشیدن
accosting	نزدیک شدن
accosted	نزدیک کشیدن
short range	نزدیک برد
Near East	خاور نزدیک
almost	بطور نزدیک
shortest	نزدیک تور
accost	نزدیک شدن
accost	نزدیک کشیدن
accosted	نزدیک شدن
short	نزدیک تور
neighbours	نزدیک مجاور
grazes	نزدیک به زمین
in-	نزدیک دم دست
in-	نزدیک ساحل
neared	نزدیک به ضربه
approach	نزدیک شدن
near-	نزدیک به ضربه
near	نزدیک به ضربه
short-range	نزدیک برد
upstream	نزدیک به سرچشمه
nearer	نزدیک به ضربه
nearest	نزدیک به ضربه
nearing	نزدیک به ضربه
approximates	نزدیک کردن
grazed	نزدیک به زمین
graze	نزدیک به زمین