Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
capability
قادر به انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
near work
کاری که نگاه نزدیک می خواهد
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
abutted
نزدیک بودن
abuts
نزدیک بودن
to be quite close
نزدیک به هم بودن
abut
نزدیک بودن
stand by
<idiom>
نزدیک بودن
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
verge
نزدیک شدن مشرف بودن بر
verges
نزدیک شدن مشرف بودن بر
mode of execution
روش انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
mind to do a thing
اماده انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sillier
بیش از حد نزدیک بودن توپگیربه توپزن
silliest
بیش از حد نزدیک بودن توپگیربه توپزن
silly
بیش از حد نزدیک بودن توپگیربه توپزن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
loads
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
backlog
کاری که باید انجام شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
slur
باعجله کاری را انجام دادن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
neck and neck
<idiom>
درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
in distance
نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com