Dictiornary-Farsi | نزدیک بودکشته شود | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
He was nearly kI'lled .	نزدیک بودکشته شود


Other Matches

find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
in sight	نزدیک
approaching	نزدیک
close by	نزدیک
at hand	نزدیک
forthcoming	نزدیک
near	نزدیک
imminent	نزدیک
near upon	نزدیک
beside	نزدیک
neighbouring	نزدیک
near at hand	نزدیک
near by	نزدیک به
near by	نزدیک
contiguous	نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
by	از نزدیک
upcoming	نزدیک
caudal	نزدیک به دم
near-	نزدیک
nearing	نزدیک
towards	نزدیک
forby	نزدیک
close aboard	نزدیک
forbye	نزدیک
forby	از نزدیک
foreby	نزدیک
nearest	نزدیک
hard by	نزدیک
neared	نزدیک
closest	نزدیک
nearer	نزدیک
fast by	نزدیک
narrowly	از نزدیک
nears	نزدیک
close	نزدیک
closer	نزدیک
nigh	نزدیک
to gain ground upon	نزدیک
closes	نزدیک
close up	از نزدیک
up to <idiom>	نزدیک به
up against <idiom>	نزدیک به
close-up	از نزدیک
close-ups	از نزدیک
nearby	نزدیک
forbye	از نزدیک
vicinal	نزدیک
proximate	نزدیک
accessible	نزدیک
hand to hand	نزدیک
next door to	نزدیک
not ahunderd mails flom	نزدیک
adjacent	نزدیک
on the eve of	نزدیک
on the verge of	نزدیک به
hand-to-hand	نزدیک
close coordination	همکاری نزدیک
close controlled	همکاری نزدیک
close combat	رزم نزدیک
aggress	نزدیک شدن
close control	کنترل نزدیک
near-sighted	نزدیک بین
short-sighted	نزدیک بین
nearsighted	نزدیک بین
admaxillary	نزدیک ارواره
caudal	نزدیک به انتها
aftermost	نزدیک پاشنه
close	نزدیک به ناو
adducent	نزدیک کننده
myopia	نزدیک بینی
upcoming	دراتیه نزدیک
closest	نزدیک به ناو
approachable	نزدیک شدنی
closest	نزدیک بهم
deciding	نزدیک به هدف
low	نزدیک سبد
closes	نزدیک بهم
adductor	نزدیک کننده
closer	نزدیک بهم
close	نزدیک بهم
deepest	نزدیک به هدف
closer	نزدیک به ناو
deeper	نزدیک به هدف
deep	نزدیک به هدف
closes	نزدیک به ناو
toward	نزدیک به مقارن
recent memory	حافظه نزدیک
proximal	نزدیک مبدا
paulo postfuture	اینده نزدیک
parotic	نزدیک به گوش
paranephric	نزدیک گرده
parahepatic	نزدیک جگر
on the simmer	نزدیک بجوش
of kin	نزدیک همانند
odd comeshortly	اینده نزدیک
odd comeshortly	روز نزدیک
neighbor	همسایه نزدیک
nearsightedness	نزدیک بینی
nearer the end	نزدیک تر بیابان
near shore	نزدیک به ساحل
near point	نقطه نزدیک
toward(s) evening	نزدیک به عصر
short sighted	نزدیک بین
to be quite close	نزدیک به هم بودن
in the near future	در آینده نزدیک
stand by <idiom>	نزدیک بودن
Near our office .	نزدیک اداره ما
to keep close	نزدیک ماندن
to gain on	نزدیک شدن به
to come by	نزدیک شدن
to be on the way	نزدیک شدن
subsaturated	نزدیک به اشباع
subcentral	نزدیک مرکز
subapical	نزدیک راس
subadult	نزدیک سن تکلیف
near by	دم دست نزدیک
paranasal	نزدیک بینی
near sightedness	نزدیک بینی
erelong	در اینده نزدیک
draw on	نزدیک شدن
to draw near or nigh	نزدیک شدن
draw near	نزدیک شدن
danger close	خطر نزدیک
cypres	تقریبی نزدیک
come by	نزدیک شدن
close support	پشتیبانی نزدیک
close supervision	نظارت نزدیک
close range	فاصله نزدیک
close range	مسافت نزدیک
close price	قیمت نزدیک
inapproachable	نزدیک نشدنی
close in	نزدیک شدن
infighting	نبرد نزدیک
far and near	دور و نزدیک
near sight	نزدیک بینی
myopy	نزدیک بینی
keep back	نزدیک نشوید
inextremis	نزدیک بمرگ
one of these days	دراینده نزدیک
in the near f.	دراینده نزدیک
in shore	در اب نزدیک کرانه
immediate flanks	جناحین نزدیک
his almost night	نزدیک شب است
hare sighted	نزدیک بین
hand in glove	خیلی نزدیک
hand and glove	خیلی نزدیک
hail fellow	صمیمی نزدیک
going on	نزدیک شدن
gain on	نزدیک شدن به
close coordination	هماهنگی نزدیک
accosted	نزدیک کشیدن
accosting	نزدیک شدن
insides	نزدیک بمرکز
accosting	نزدیک کشیدن
accosts	نزدیک شدن
accosts	نزدیک کشیدن
approximate	نزدیک کردن
approximated	نزدیک کردن
inside	نزدیک بمرکز
accosted	نزدیک شدن
almost	بطور نزدیک
foreground	نزدیک نما
by	نزدیک کنار
approaches	نزدیک شدن
approximates	نزدیک کردن
short range	نزدیک برد
accost	نزدیک شدن
Near East	خاور نزدیک
accost	نزدیک کشیدن
in	نزدیک دم دست
in	نزدیک ساحل
in-	نزدیک دم دست
at	پهلوی نزدیک
nearing	نزدیک به ضربه
nears	نزدیک به ضربه
shortest	نزدیک تور
shorter	نزدیک تور
whitish	نزدیک به سفید
graze	نزدیک به زمین
grazed	نزدیک به زمین
grazes	نزدیک به زمین
nearest	نزدیک به ضربه
adjoining	نزدیک مجاور
in-	نزدیک ساحل
about	در اطراف نزدیک