Total search result: 308 (15 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
beetle eyed |
نزدیک بین |
myopic |
نزدیک بین |
near sighted |
نزدیک بین |
near-sighted |
نزدیک بین |
nearsighted |
نزدیک بین |
short-sighted |
نزدیک بین |
hare sighted |
نزدیک بین |
short sighted |
نزدیک بین |
|
|
Search result with all words |
|
neighbors |
نزدیک مجاور |
neighbour |
نزدیک مجاور |
neighbours |
نزدیک مجاور |
offing |
در اینده نزدیک |
butt |
پیشرفتگی داشتن نزدیک یامتصل شدن |
butted |
پیشرفتگی داشتن نزدیک یامتصل شدن |
butts |
پیشرفتگی داشتن نزدیک یامتصل شدن |
loft |
اطاق نزدیک سقف |
lofts |
اطاق نزدیک سقف |
approach |
نزدیک شدن |
approach |
نزدیک امدن معبر |
approach |
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب |
approach |
ضربه برای نزدیک شدن به هدف گلف |
approached |
نزدیک شدن |
approached |
نزدیک امدن معبر |
approached |
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب |
approached |
ضربه برای نزدیک شدن به هدف گلف |
approaches |
نزدیک شدن |
approaches |
نزدیک امدن معبر |
approaches |
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب |
approaches |
ضربه برای نزدیک شدن به هدف گلف |
adjacent |
نزدیک |
adjacent |
نزدیک دیوار به دیوار |
adjacent |
آنچه مقابل یا نزدیک چیزی است |
clear |
دورکردن گوی از نزدیک دروازه |
clearer |
دورکردن گوی از نزدیک دروازه |
clearest |
دورکردن گوی از نزدیک دروازه |
clears |
دورکردن گوی از نزدیک دروازه |
high |
ضربه نزدیک به میله اول بولینگ |
highest |
ضربه نزدیک به میله اول بولینگ |
highs |
ضربه نزدیک به میله اول بولینگ |
accost |
نزدیک شدن |
accost |
نزدیک کشیدن |
accosted |
نزدیک شدن |
accosted |
نزدیک کشیدن |
accosting |
نزدیک شدن |
accosting |
نزدیک کشیدن |
accosts |
نزدیک شدن |
accosts |
نزدیک کشیدن |
choke |
از کف دادن خونسردی باریکتر شدن تدریجی لوله تفنگ نزدیک دهانه |
choked |
از کف دادن خونسردی باریکتر شدن تدریجی لوله تفنگ نزدیک دهانه |
chokes |
از کف دادن خونسردی باریکتر شدن تدریجی لوله تفنگ نزدیک دهانه |
economic |
نزدیک به صرفه مقرون به صرفه |
croup |
انتهای خرک نزدیک ژیمناست |
approximate |
نزدیک کردن |
approximate |
نزدیک امدن تقریبی |
approximated |
نزدیک کردن |
approximated |
نزدیک امدن تقریبی |
approximates |
نزدیک کردن |
approximates |
نزدیک امدن تقریبی |
whisker |
کریستال منفرد کوچک عدسی شکلی که استحکام یا استقامت ان به بیشترین مقداری که به صورت تئوریک قابل دستیابی است بسیار نزدیک است |
accessible |
نزدیک |
hovering |
پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت |
next |
نزدیک ترین پس ازان |
in |
نزدیک دم دست |
in |
نزدیک ساحل |
in- |
نزدیک دم دست |
in- |
نزدیک ساحل |
putt |
ضربت توپ گلف نزدیک سوراخ |
putted |
ضربت توپ گلف نزدیک سوراخ |
putts |
ضربت توپ گلف نزدیک سوراخ |
internationalism |
روش فکری مبنی بر لزوم همکاری وهمبستگی نزدیک بین ملتهای جهان به حدی که به تشکیل یک حکومت جهانی منجر شود |
clinch |
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود |
clinched |
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود |
clinches |
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود |
clinching |
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود |
putting green |
چمن سبز نزدیک محل سوراخ گلف |
putting greens |
چمن سبز نزدیک محل سوراخ گلف |
about |
در اطراف نزدیک |
closed |
پای جلو را نزدیک خط گذاشتن |
upstream |
نزدیک به سرچشمه |
knickers |
شلوارگشاد کوتاهی که نزدیک زانو جمع شده باشد |
suite |
مجموعهای از برنامه ها که ارتباط بسیار نزدیک با هم دارند |
suites |
مجموعهای از برنامه ها که ارتباط بسیار نزدیک با هم دارند |
near |
نزدیک |
near |
صمیمی نزدیک شدن |
near |
نزدیک به ضربه |
near- |
نزدیک |
near- |
صمیمی نزدیک شدن |
near- |
نزدیک به ضربه |
neared |
نزدیک |
neared |
صمیمی نزدیک شدن |
neared |
نزدیک به ضربه |
nearer |
نزدیک |
nearer |
صمیمی نزدیک شدن |
nearer |
نزدیک به ضربه |
nearest |
نزدیک |
nearest |
صمیمی نزدیک شدن |
nearest |
نزدیک به ضربه |
nearing |
نزدیک |
nearing |
صمیمی نزدیک شدن |
nearing |
نزدیک به ضربه |
nears |
نزدیک |
nears |
صمیمی نزدیک شدن |
nears |
نزدیک به ضربه |
whitish |
نزدیک به سفید |
off white |
رنگ زرد کمرنگ یا کرم نزدیک رنگ سفید |
off-white |
رنگ زرد کمرنگ یا کرم نزدیک رنگ سفید |
pop up |
ضربه قوسی بلند از نزدیک تور تنیس تمرین پرش |
pop-up |
ضربه قوسی بلند از نزدیک تور تنیس تمرین پرش |
Other Matches |
|
find touch |
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک |
insides |
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز |
inside |
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز |
closest |
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک |
closes |
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک |
close |
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک |
closer |
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک |
point bland |
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک |
inshore |
نزدیک کرانه نزدیک ساحل |
mid wicket |
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز |
approach lane |
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل |
best gold |
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد |
hard by |
نزدیک |
forthcoming |
نزدیک |
near upon |
نزدیک |
cephalo |
نزدیک به سر |
in sight |
نزدیک |
approaching |
نزدیک |
beside |
نزدیک |
forbye |
از نزدیک |
contiguous |
نزدیک |
near at hand |
نزدیک |
near by |
نزدیک به |
upcoming |
نزدیک |
close aboard |
نزدیک |
by |
از نزدیک |
near by |
نزدیک |
hand to hand |
نزدیک |
forby |
از نزدیک |
forby |
نزدیک |
neighbouring |
نزدیک |
close by |
نزدیک |
fast by |
نزدیک |
forbye |
نزدیک |
narrowly |
از نزدیک |
towards |
نزدیک |
caudal |
نزدیک به دم |
foreby |
نزدیک |
at hand |
نزدیک |
up against <idiom> |
نزدیک به |
closer |
نزدیک |
nigh |
نزدیک |
closes |
نزدیک |
vicinal |
نزدیک |
proximate |
نزدیک |
close |
نزدیک |
close up |
از نزدیک |
nearby |
نزدیک |
close-up |
از نزدیک |
up to <idiom> |
نزدیک به |
on the eve of |
نزدیک |
to gain ground upon |
نزدیک |
next door to |
نزدیک |
closest |
نزدیک |
imminent |
نزدیک |
not ahunderd mails flom |
نزدیک |
close-ups |
از نزدیک |
hand-to-hand |
نزدیک |
on the verge of |
نزدیک به |
caudal |
نزدیک به انتها |
close controlled |
همکاری نزدیک |
close coordination |
همکاری نزدیک |
close control |
کنترل نزدیک |
close combat |
رزم نزدیک |
aftermost |
نزدیک پاشنه |
aggress |
نزدیک شدن |
admaxillary |
نزدیک ارواره |
closes |
نزدیک بهم |
toward |
نزدیک به مقارن |
myopia |
نزدیک بینی |
upcoming |
دراتیه نزدیک |
closest |
نزدیک به ناو |
closest |
نزدیک بهم |
low |
نزدیک سبد |
closes |
نزدیک به ناو |
adducent |
نزدیک کننده |
deep |
نزدیک به هدف |
close |
نزدیک به ناو |
adductor |
نزدیک کننده |
approachable |
نزدیک شدنی |
close |
نزدیک بهم |
closer |
نزدیک به ناو |
deepest |
نزدیک به هدف |
closer |
نزدیک بهم |
deeper |
نزدیک به هدف |
deciding |
نزدیک به هدف |
recent memory |
حافظه نزدیک |
proximal |
نزدیک مبدا |
paulo postfuture |
اینده نزدیک |
parotic |
نزدیک به گوش |
paranephric |
نزدیک گرده |
parahepatic |
نزدیک جگر |
on the simmer |
نزدیک بجوش |
of kin |
نزدیک همانند |
odd comeshortly |
اینده نزدیک |
odd comeshortly |
روز نزدیک |
neighbor |
همسایه نزدیک |
nearsightedness |
نزدیک بینی |
nearer the end |
نزدیک تر بیابان |
near shore |
نزدیک به ساحل |
toward(s) evening |
نزدیک به عصر |
to be quite close |
نزدیک به هم بودن |
in the near future |
در آینده نزدیک |
stand by <idiom> |
نزدیک بودن |
Near our office . |
نزدیک اداره ما |
to keep close |
نزدیک ماندن |
to gain on |
نزدیک شدن به |
to come by |
نزدیک شدن |
to be on the way |
نزدیک شدن |
subsaturated |
نزدیک به اشباع |
subcentral |
نزدیک مرکز |
subapical |
نزدیک راس |
subadult |
نزدیک سن تکلیف |
near point |
نقطه نزدیک |
near by |
دم دست نزدیک |
paranasal |
نزدیک بینی |
far and near |
دور و نزدیک |
erelong |
در اینده نزدیک |
draw on |
نزدیک شدن |
to draw near or nigh |
نزدیک شدن |
draw near |
نزدیک شدن |
danger close |
خطر نزدیک |
cypres |
تقریبی نزدیک |
come by |
نزدیک شدن |
close support |
پشتیبانی نزدیک |
close supervision |
نظارت نزدیک |
close range |
فاصله نزدیک |
close range |
مسافت نزدیک |
close price |
قیمت نزدیک |
close in |
نزدیک شدن |
infighting |
نبرد نزدیک |
inapproachable |
نزدیک نشدنی |
gain on |
نزدیک شدن به |
near sightedness |
نزدیک بینی |
near sight |
نزدیک بینی |
myopy |
نزدیک بینی |
keep back |
نزدیک نشوید |
inextremis |
نزدیک بمرگ |
one of these days |
دراینده نزدیک |
in the near f. |
دراینده نزدیک |
in shore |
در اب نزدیک کرانه |
immediate flanks |
جناحین نزدیک |
his almost night |
نزدیک شب است |
hand in glove |
خیلی نزدیک |
hand and glove |
خیلی نزدیک |
hail fellow |
صمیمی نزدیک |
going on |
نزدیک شدن |
close coordination |
هماهنگی نزدیک |
insides |
نزدیک بمرکز |
inside |
نزدیک بمرکز |
by |
نزدیک کنار |
short range |
نزدیک برد |
Near East |
خاور نزدیک |
almost |
بطور نزدیک |
shortest |
نزدیک تور |
shorter |
نزدیک تور |
short |
نزدیک تور |
graze |
نزدیک به زمین |
grazed |
نزدیک به زمین |
at |
پهلوی نزدیک |
short-range |
نزدیک برد |
besides |
بعلاوه نزدیک |
adjoining |
نزدیک مجاور |
grazes |
نزدیک به زمین |
converged |
به هم نزدیک شدن |
abutted |
نزدیک بودن |
converge |
به هم نزدیک شدن |
acceding |
نزدیک شدن |
accedes |
نزدیک شدن |
acceded |
نزدیک شدن |
abut |
نزدیک بودن |
abuts |
نزدیک بودن |
accede |
نزدیک شدن |
converges |
به هم نزدیک شدن |
converging |
به هم نزدیک شدن |
foreground |
نزدیک نما |
near infrared |
زیر قرمز نزدیک |
imminency |
وقوع خطر نزدیک |
close defensive fires |
اتشهای پدافندی نزدیک |
low latitudes |
نواحی نزدیک خط استوا |
low level |
نزدیک سطح زمین |
near bank |
ساحل نزدیک رودخانه |
mouthpart |
زائده نزدیک دهان |
myope |
ادم نزدیک بین |
He was approaching the gate. |
او [مرد] به دروازه نزدیک شد. |
i have a splitting headache |
نزدیک است بترکد |
dig pass |
پاس از نزدیک زمین |
cover point |
عضو دفاع نزدیک |
pseudomyopia |
نزدیک بینی کاذب |
danger was imminent |
خطر نزدیک بود |
transverse adduction |
نزدیک کردن افقی |
to trun to a |
بصرفه نزدیک کردن |
to be on her beam ends |
نزدیک بوارونه شدن |
the time draw near nowrooz |
نوروز نزدیک است |
snake in the grass |
خطر نزدیک دوست دو رو |
Near East |
خاور نزدیک [جغرافیا] |
to near something |
نزدیک شدن به چیزی |
in-fighting |
مشت زنی از نزدیک |
To turn into cash. |
به پول نزدیک کردن |
lame duck <idiom> |
نزدیک به بازنشسته شدن |