English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
accost نزدیک کشیدن
accosted نزدیک کشیدن
accosting نزدیک کشیدن
accosts نزدیک کشیدن
Other Matches
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
bouse بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
weight بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone . ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
snuffle باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffled باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffling باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffles باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
agonise زحمت کشیدن درد کشیدن
twinge درد کشیدن تیر کشیدن
twinges درد کشیدن تیر کشیدن
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
dragged کشیدن بزور کشیدن
drags کشیدن بزور کشیدن
drag کشیدن بزور کشیدن
pull up بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
near by نزدیک به
near by نزدیک
near at hand نزدیک
nigh نزدیک
fast by نزدیک
forby نزدیک
hard by نزدیک
foreby نزدیک
forbye از نزدیک
forbye نزدیک
forby از نزدیک
in sight نزدیک
accessible نزدیک
near upon نزدیک
up to <idiom> نزدیک به
nears نزدیک
near نزدیک
near- نزدیک
nearing نزدیک
neared نزدیک
nearest نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
nearby نزدیک
vicinal نزدیک
next door to نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
hand-to-hand نزدیک
hand to hand نزدیک
on the eve of نزدیک
on the verge of نزدیک به
proximate نزدیک
contiguous نزدیک
by از نزدیک
imminent نزدیک
narrowly از نزدیک
towards نزدیک
to gain ground upon نزدیک
neighbouring نزدیک
nearer نزدیک
adjacent نزدیک
beside نزدیک
closest نزدیک
close by نزدیک
close-ups از نزدیک
close-up از نزدیک
at hand نزدیک
caudal نزدیک به دم
close نزدیک
forthcoming نزدیک
approaching نزدیک
cephalo نزدیک به سر
close aboard نزدیک
close up از نزدیک
upcoming نزدیک
closes نزدیک
closer نزدیک
insides نزدیک بمرکز
closer نزدیک به ناو
converged به هم نزدیک شدن
close نزدیک بهم
close نزدیک به ناو
closer نزدیک بهم
subsaturated نزدیک به اشباع
subcentral نزدیک مرکز
myopic نزدیک بین
by نزدیک کنار
short-range نزدیک برد
short sighted نزدیک بین
near-sighted نزدیک بین
recent memory حافظه نزدیک
near sighted نزدیک بین
nearsighted نزدیک بین
subadult نزدیک سن تکلیف
subapical نزدیک راس
Near East خاور نزدیک
almost بطور نزدیک
short range نزدیک برد
short-sighted نزدیک بین
beetle eyed نزدیک بین
inside نزدیک بمرکز
whitish نزدیک به سفید
closest نزدیک بهم
to keep close نزدیک ماندن
deepest نزدیک به هدف
deeper نزدیک به هدف
nears نزدیک به ضربه
deep نزدیک به هدف
nearing نزدیک به ضربه
myopia نزدیک بینی
upcoming دراتیه نزدیک
approachable نزدیک شدنی
nearest نزدیک به ضربه
low نزدیک سبد
toward نزدیک به مقارن
deciding نزدیک به هدف
stand by <idiom> نزدیک بودن
Near our office . نزدیک اداره ما
to be on the way نزدیک شدن
to come by نزدیک شدن
closes نزدیک به ناو
to gain on نزدیک شدن به
besides بعلاوه نزدیک
adjoining نزدیک مجاور
closes نزدیک بهم
at پهلوی نزدیک
shorter نزدیک تور
short نزدیک تور
grazes نزدیک به زمین
grazed نزدیک به زمین
graze نزدیک به زمین
closest نزدیک به ناو
shortest نزدیک تور
converge به هم نزدیک شدن
close range مسافت نزدیک
close price قیمت نزدیک
going on نزدیک شدن
hail fellow صمیمی نزدیک
hand and glove خیلی نزدیک
hand in glove خیلی نزدیک
close in نزدیک شدن
hare sighted نزدیک بین
close coordination هماهنگی نزدیک
his almost night نزدیک شب است
close coordination همکاری نزدیک
immediate flanks جناحین نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
in shore در اب نزدیک کرانه
close control کنترل نزدیک
gain on نزدیک شدن به
close range فاصله نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
converges به هم نزدیک شدن
converging به هم نزدیک شدن
acceding نزدیک شدن
accedes نزدیک شدن
acceded نزدیک شدن
accede نزدیک شدن
far and near دور و نزدیک
erelong در اینده نزدیک
draw on نزدیک شدن
to draw near or nigh نزدیک شدن
draw near نزدیک شدن
danger close خطر نزدیک
cypres تقریبی نزدیک
come by نزدیک شدن
close support پشتیبانی نزدیک
close combat رزم نزدیک
in the near f. دراینده نزدیک
abut نزدیک بودن
odd comeshortly روز نزدیک
odd comeshortly اینده نزدیک
of kin نزدیک همانند
aggress نزدیک شدن
on the simmer نزدیک بجوش
aftermost نزدیک پاشنه
parahepatic نزدیک جگر
paranephric نزدیک گرده
parotic نزدیک به گوش
paulo postfuture اینده نزدیک
admaxillary نزدیک ارواره
proximal نزدیک مبدا
adductor نزدیک کننده
adducent نزدیک کننده
abuts نزدیک بودن
abutted نزدیک بودن
neighbor همسایه نزدیک
one of these days دراینده نزدیک
inapproachable نزدیک نشدنی
inextremis نزدیک بمرگ
infighting نبرد نزدیک
keep back نزدیک نشوید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com