Dictiornary-Farsi | نسبت ازدواجی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
affine	نسبت ازدواجی


Other Matches

internuptial	ازدواجی
matrimonial	ازدواجی
wedded	ازدواجی
conjugal	ازدواجی
marital	ازدواجی نکاحی
extramarital	خارج ازدواجی
matrimony	وضع ازدواجی
arranged marriage	ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan	توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law	جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet	توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata	برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable	قابل نسبت دادن نسبت دادنی
nationallism	مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
proportions	نسبت
cognation	نسبت
kinship	نسبت
than	نسبت به
with respect to	نسبت به
proportion	نسبت
respect	نسبت
respects	نسبت
proportional	به نسبت
the rat of to	نسبت دو به سه
apropos of	نسبت به
relational	نسبت
as compared to	نسبت به
rapport	نسبت
towards	نسبت به
quotients	نسبت
quotient	نسبت
uncross	نسبت
t ratio	نسبت تی
rate	نسبت
rates	نسبت
format	نسبت
in connexion with	نسبت به
bearing	نسبت
ratios	نسبت
in proprotion to	نسبت به
in relation to	نسبت به
in respect of	به نسبت
in respect of	نسبت به
In the ration lf one to ten .	به نسبت یک به ده
ratio	نسبت
in the ratio of	به نسبت
In what proportion ?	به چه نسبت ؟
to	تا نسبت به
relation	نسبت
formats	نسبت
in regard of	نسبت به
in regard to	نسبت به
distribution ratio	نسبت توزیع
saving ratio	نسبت پس انداز
recycle ratio	نسبت بازگردانی
ratio of transformer	نسبت مبدل
recycling ratio	نسبت بازگردانی
roundness	نسبت گردی
attribute	نسبت دادن
attributes	نسبت دادن
attributing	نسبت دادن
relativization	نسبت دادن
reduction ratio	نسبت کاهش
toward	بطرف نسبت به
us	نسبت بما
transformer ratio	نسبت مبدل
glide ratio	نسبت سریدن
current ratio	نسبت جاری
inverse ratio or proportion	نسبت معکوس
inverse ratio	نسبت معکوس
cost benefit ratio	نسبت فایده
correlation ratio	نسبت همبستگی
control ratio	نسبت فرمان
ionic ratio	نسبت یونی
contact ratio	نسبت تماس
concentration ratio	نسبت تمرکز
compression ratio	نسبت تراکم
lay to	نسبت دادن به
cash ratio	نسبت نقدینگی
deposit ratio	نسبت سپرده
in d. of	با بی اعتنایی نسبت به
impluse ratio	نسبت ایمپولز
he is faithful to me	نسبت به من باوفاست
fineness ratio	نسبت فرافت
feedback ratio	نسبت پس خوراند
hit ratio	نسبت اصابت
factor proportion	نسبت عوامل
image ratio	نسبت تصویر
impedance ratio	نسبت امپدانس
error ratio	نسبت خطا
imputable	نسبت دادنی
imputation	نسبت دادن
impluse ratio	نسبت ضربه
bypass ratio	نسبت کنارگذاری
liquidity ratio	نسبت نقدینگی
magnetogyric ratio	نسبت ژیرومغناطیس
activity ratio	نسبت فعالیت
oxygen ration	نسبت اکسیژن
acidity coefficient	نسبت اکسیژن
abundance ratio	نسبت فراوانی
absorption ratio	نسبت جذب
price ratio	نسبت قیمت
progenitorship	نسبت جدی
progressive ratio	نسبت تصاعدی
abundance	نسبت فراوانی
visibility	نسبت دید
prorenata	نسبت موافق
proximity of blood	قرابت نسبت
porosity	نسبت روزنه ها
advalorem	به نسبت قیمت
affine	نسبت سلبی
mobility ratio	نسبت تحرک
bear on	نسبت داشتن
mole ratio	نسبت مولی
baud rate	نسبت باود
nines complement	متمم نسبت به 9
feedback ratio	نسبت فیدبک
assion	نسبت دادن
aspect ratio	نسبت دید
aspect ratio	نسبت تصویر
aspect ratio	نسبت صفحه
one's complement	متمم نسبت به یک
ascribable	نسبت دادنی
operating ratio	نسبت عملیاتی
ratio detector	اشکارساز نسبت
two's complement	متمم نسبت به دو
ascribes	نسبت دادن
regards	باره نسبت
regarded	باره نسبت
regard	باره نسبت
ascribe	نسبت دادن
relation	رابطه نسبت
ascribing	نسبت دادن
credits	نسبت دادن
crediting	نسبت دادن
credited	نسبت دادن
credit	نسبت دادن
rates	اندازه نسبت
rate	اندازه نسبت
there is nothing wanting	چیزی کم نسبت
ascribed	نسبت دادن
favouritism	مساعدت نسبت به
velocity ratio	نسبت سرعت
viscosity ratio	نسبت گرانروی
void ratio	نسبت منفذها
voltage ratio	نسبت ولتاژ
transmissivity	نسبت فرافرستی
transformation ratio	نسبت تبدیل
water cement ratio	نسبت اب و سیمان
to put down	نسبت دادن
correspondingly	بهمان نسبت
to do by	رفتارکردن نسبت به
weight ratio	نسبت وزن
percentages	نسبت یا درصد
percentage	نسبت یا درصد
to behave toward	رفتارکردن نسبت به
blood	نسبت خویشاوندی
gyromagnetic ratio	نسبت ژیرومغناطیسی
attribution	نسبت دادن
ten's complement	متمم نسبت به 01
sensitivity ratio	نسبت حساسیت
connexions	بستگی نسبت
relationships	وابستگی نسبت
relationship	وابستگی نسبت
strength ratio	نسبت استحکام
settlement ratio	نسبت نشست
scale down	به نسبت ثابت
connection	بستگی نسبت
shunt ratio	نسبت شنت
scalling factor	نسبت اشل
selection ratio	نسبت گزینش
self relative	نسبت بخود
stress ratio	نسبت تنش
impute	نسبت دادن
imputed	نسبت دادن
into	نسبت به مقارن
imputes	نسبت دادن
imputing	نسبت دادن
wage profit ratio	نسبت دستمزد به سود
benefit cost ratio	نسبت فایده به هزینه
he showed me kindness	ابرازمحبت نسبت به من نمود
capital job ratio	نسبت سرمایه به شغل
legal right toa property	حق قانونی نسبت به ملکی
lift drag ratio	نسبت برا به پسا
lift thrust	نسبت برا به تراست
genealogically	ازروی نسبت نامه
voltage ratio of transformer	نسبت ولت مبدل
capital labor ratio	نسبت سرمایه به کار
ratio of capital to labor	نسبت سرمایه به کار
capital output ratio	نسبت سرمایه به تولید
gear transmission ratio	نسبت دنده گیربکس
metaphsics	نسبت بهشتی و دانش
gear ratio	نسبت چره دنده ها
charge mass ratio	نسبت بار به جرم
file activity ratio	نسبت فعالیت پرونده
law of variable proportion	قانون نسبت متغیر
He is distantly related to us .	نسبت دوری با ما دارد
future-oriented <adj.>	پایدار [نسبت به آینده]
allergy	حساسیت نسبت بچیزی