Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
Other Matches
to be kind to...
مهربان بودن نسبت به ....
to be incredulous of anything
نسبت به چیزی شکاک بودن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to be out of all proportion to something
غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
case sensitive
حساس نسبت به بزرگ یاکوچک بودن حرف
del credere
ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
case sensitive search
جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
agree
متفق بودن همرای بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
ratio
نسبت
in connexion with
نسبت به
to
تا نسبت به
in proprotion to
نسبت به
respects
نسبت
respect
نسبت
format
نسبت
formats
نسبت
than
نسبت به
in regard of
نسبت به
in regard to
نسبت به
in relation to
نسبت به
in respect of
به نسبت
in respect of
نسبت به
in the ratio of
به نسبت
proportion
نسبت
proportions
نسبت
ratios
نسبت
kinship
نسبت
towards
نسبت به
t ratio
نسبت تی
apropos of
نسبت به
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
uncross
نسبت
rapport
نسبت
bearing
نسبت
quotient
نسبت
quotients
نسبت
as compared to
نسبت به
rate
نسبت
rates
نسبت
relational
نسبت
cognation
نسبت
with respect to
نسبت به
relation
نسبت
the rat of to
نسبت دو به سه
proportional
به نسبت
roundness
نسبت گردی
saving ratio
نسبت پس انداز
scale down
به نسبت ثابت
in d. of
با بی اعتنایی نسبت به
scalling factor
نسبت اشل
favouritism
مساعدت نسبت به
transformation ratio
نسبت تبدیل
water cement ratio
نسبت اب و سیمان
voltage ratio
نسبت ولتاژ
viscosity ratio
نسبت گرانروی
void ratio
نسبت منفذها
velocity ratio
نسبت سرعت
relativization
نسبت دادن
two's complement
متمم نسبت به دو
transmissivity
نسبت فرافرستی
weight ratio
نسبت وزن
selection ratio
نسبت گزینش
he is faithful to me
نسبت به من باوفاست
stress ratio
نسبت تنش
attribution
نسبت دادن
gyromagnetic ratio
نسبت ژیرومغناطیسی
ten's complement
متمم نسبت به 01
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
to behave toward
رفتارکردن نسبت به
glide ratio
نسبت سریدن
hit ratio
نسبت اصابت
strength ratio
نسبت استحکام
shunt ratio
نسبت شنت
impluse ratio
نسبت ایمپولز
impluse ratio
نسبت ضربه
self relative
نسبت بخود
imputation
نسبت دادن
imputable
نسبت دادنی
sensitivity ratio
نسبت حساسیت
settlement ratio
نسبت نشست
image ratio
نسبت تصویر
to put down
نسبت دادن
fineness ratio
نسبت فرافت
percentage
نسبت یا درصد
ascribed
نسبت دادن
ascribe
نسبت دادن
nines complement
متمم نسبت به 9
one's complement
متمم نسبت به یک
operating ratio
نسبت عملیاتی
porosity
نسبت روزنه ها
correspondingly
بهمان نسبت
price ratio
نسبت قیمت
ascribes
نسبت دادن
percentages
نسبت یا درصد
lay to
نسبت دادن به
liquidity ratio
نسبت نقدینگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com