Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
causally
نسبت میان علت و معلول
Other Matches
causal nexus
رابطه میان علت و معلول
dynamic relation
روابط میان جوهروعرض یاعلت و معلول
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
monochord
الت یک سیمه که برای نمایش نسبت میان صداهای موسیقی بکار میرود
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
caused
معلول
imperfective
معلول
handicapped
معلول
dysgenic
معلول
effect
معلول
disabled
معلول
emergent
معلول
due to
معلول
effected
معلول
effecting
معلول
effect and cause
معلول و علت
visually handicapped
معلول دیداری
mentally handicapped
معلول ذهنی
aurally handicapped
معلول شنیداری
physically handicapped
معلول جسمی
cause and effect
علت و معلول
a posteriori
از معلول به علت
a priori
از علت به معلول
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
effect
عملی کردن معلول
non compos mentis
دارای فکر معلول
effected
عملی کردن معلول
effecting
عملی کردن معلول
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
apriori
ازعلت به معلول پی بردن استقرایی
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
intervenient
در میان اینده واقع در میان
futtock
میان چوب میان تیر
etiology
سبب و اثرشناسی مبجث علت و معلول
priori
باب پی کردن بردن از علت به معلول
deduction
استنباط پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
dysfunction
عمل یا کار معلول وغیر عادی عدم کار
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
center
میان
intershoot
در میان
waist
میان
midrib
رگ میان
middle
میان
through
از میان
half back
میان
centered
میان
centers
میان
amongst
در میان
centre
میان
shortcut
میان بر
waistline
میان
waists
میان
stagger
یک در میان
staggering
یک در میان
staggers
یک در میان
amid
در میان
among
میان
per
از میان
diameter
میان بر
middle part
میان
diameters
میان بر
waistlines
میان
centred
میان
mean water
میان اب
crosscut
میان بر
middling
میان
in our midst
در میان ما
thru
از میان
middles
میان
cross country
میان بر
overthwart
از میان
into
در میان
between
میان
mean line
خط میان
omphalos
میان
mongst
میان
mesocarp
میان بر
in the midden of
در میان
interpolation
میان یابی
the means and the extremes
دو میان و دو کرانه
interpolations
میان یابی
enclosure
میان بار
enclosures
میان بار
navel
میان وسط
cross cultural
میان فرهنگی
staggered riveting
پرچکاری یک در میان
interdisciplinary
میان رشتهای
midweek
میان هفته
middle aged
میان سال
navels
میان وسط
mesosphere
میان کره
cross-cultural
میان فرهنگی
mesoderm
میان پوست
diaphragm
میان پرده
shortcut
میان برکردن
shortcut
راه میان بر
interpersonal
میان فردی
interindividual
میان فردی
short circuiting
میان بر زدن
diaphragms
میان پرده
mesencephalon
میان مغز
merlon
میان دو تیرکش
slim jim
لاغر میان
mesosphere
میان- سپهر
mesothorax
میان سیه
interposed
پا به میان گذاردن
osculant
در میان چندچیز
to make mincemeat of
از میان بردن
midsection
میان بخش
intervenes
در میان امدن
midrib
رگ میان برگ
intervened
در میان امدن
intervene
در میان امدن
interjects
در میان اوردن
blow in
حمله از میان خط
ambiequal
میان حال
to gird up one's loins
میان بستن
to cut off a corner
میان برکردن
interposing
پا به میان گذاردن
interpose
پا به میان گذاردن
meddles
میان وسط
meddled
میان وسط
meddle
میان وسط
an a days
یک روز در میان
ambivert
میان گرا
interposes
پا به میان گذاردن
ambiversion
میان گرایی
interjecting
در میان اوردن
interjected
در میان اوردن
middle finger
انگشت میان
midcourse
میان راه
heart wood
میان چوب
midbrain
میان مغز
midships
در میان کشتی
spotty
چنددر میان
bummer
چرخ میان
waists
میان تنه
waist
میان تنه
middle sized
میان اندازه
middle weight
میان وزن
middlemost
میان ترین
insuperable
از میان برنداشتنی
interject
در میان اوردن
centration
میان گرایی
midrange
میان دامنه
middleweight
میان وزن
middleware
میان افزار
abrogates
از میان برده
abrogate
از میان برده
midmost
میان ترین
triple space
دو سطر در میان
middle age
میان سال
interlocate
در میان گذاردن
heartwood
میان چوب
hollows
میان تهی
hollow
میان تهی
intersegmental
میان قطعهای
interjectory
در میان اورده
via
میان راه
mezzo-sopranos
میان صدا
mezzo-soprano
میان صدا
mezzo soprano
میان صدا
interposition
پا میان گذاری
halt back
میان بازی کن
inter vivos
در میان زنده ها
intermontane
میان کوه
inter se
میان خودشان
medium term
میان مدت
inter nos
در میان خودمان
interlucent
میان تاب
interlay
در میان گذاردن
halfback
میان بازیکن
intermural
میان دیواری
internode
میان گره
intercellular
میان یاختهای
interjectory
در میان انداخته
hollow
<adj.>
میان تهی
interjacency
وقوع در میان
mediastinum
میان پرده
intergroup
میان گروهی
cut of a corner
میان بر کردن
among each other
<adv.>
میان خودشان
entracte
میان پرده
parenthetical
میان دو کمانک
meant
میان مشترک
high-pitched
میان فراز
extra-mural
میان دانشگاهی
short cut
راه میان بر
interfluves
میان دو رود
duramen
میان درخت
cutoff
راه میان بر
double space
یک سطر در میان
decussate
یکی در میان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com