English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English Persian
elevate نشاط دادن افراشتن
elevates نشاط دادن افراشتن
elevating نشاط دادن افراشتن
Other Matches
exhilarates نشاط دادن
exhilarated نشاط دادن
exhilarate نشاط دادن
exhilarating نشاط دادن
flags پرچم افراشتن افراشتن
flag پرچم افراشتن افراشتن
rears افراشتن
rearing افراشتن
reared افراشتن
unfurl افراشتن
unfurled افراشتن
unfurling افراشتن
rear افراشتن
unfurls افراشتن
erecting شق شدن افراشتن
erects شق شدن افراشتن
erect شق شدن افراشتن
half-mast نیمه افراشتن
fly بهوافرستادن افراشتن
erected شق شدن افراشتن
dressing ship افراشتن پرچم
half mast نیم افراشتن
hoisted افراشتن بالا بردن
dress ship پرچم جشن را افراشتن
hoist افراشتن بالا بردن
half mast نیم افراشتن پرچم
hoists افراشتن بالا بردن
masts افراشتن پرچم به دکل ناو
mast افراشتن پرچم به دکل ناو
streams جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
stream جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streamed جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
boatswains افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
boatswain افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
hilarity نشاط
jazz نشاط
gaily با نشاط
esprit نشاط
joy نشاط
frolicsomeness نشاط
exhilaration نشاط
merriment نشاط
alacrity نشاط
f.of spirits نشاط
vivacious با نشاط
friskiness نشاط
debonair <adj.> پر نشاط
splore نشاط
jolly <adj.> پر نشاط
sprightliness نشاط
spirituelle با نشاط
vivacious <adj.> پر نشاط
alacrity نشاط
hilarity نشاط
merriment نشاط
jazz نشاط
sprightly <adj.> پر نشاط
effervescent <adj.> پر نشاط
randan نشاط
sprees نشاط
spree نشاط
vital <adj.> با نشاط
gawsy با نشاط
gawsie با نشاط
spree نشاط
esprit نشاط
exhilarant نشاط اور
exhilarative نشاط اور
merrily از روی نشاط
extatic نشاط امیز
festively با سرور و نشاط
ebullience گرمی و نشاط
languish بی نشاط شدن
life شور و نشاط
exhilarating <adj.> نشاط انگیز
lively <adj.> نشاط انگیز
jovial <adj.> نشاط انگیز
good-humored <adj.> نشاط انگیز
vivid <adj.> پر شور و نشاط
life force نشاط حیات
livelier از روی نشاط
racy با نشاط مهیج
mirth نشاط شادی
liveliest از روی نشاط
lively از روی نشاط
winterly زمستانی بی نشاط
joie de vivre نشاط زندگی
guidwille پرسرور و نشاط
elanvital نشاط حیاتی
guidwille نشاط انگیز
allegro نشاط انگیز
disport حرکات نشاط انگیزکردن
disported حرکات نشاط انگیزکردن
disporting حرکات نشاط انگیزکردن
primroses زهر الربیع پر نشاط
disports حرکات نشاط انگیزکردن
primrose زهر الربیع پر نشاط
gayly با خوشحالی ز باسرور و نشاط
vivacity نشاط نیروی حیاتی
scherzo قطعه نشاط انگیزوهزلی
galop رقص نشاط انگیز قرن 91
cancan یک نوع رقص نشاط اور
vivacious مسرور دارای سرور و نشاط
randan سرخوش بودن نشاط کردن
rigadoon رقص نشاط انگیزدو نفری قرون 71 و 81
rigaudon رقص نشاط انگیزدو نفری قرون 71 و 81
mazurka رقص نشاط انگیز سه ضربی لهستانی
straight face چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
galumph جست وخیز نشاط انگیز کردن
capriccio قطعه موسیقی ازاد با ضرب نشاط اور
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
dip اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
dips اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com